معنی خوردن به انگلیسی و سایر زبان ها

فارسی به انگلیسی

Feed, Consume, Fret, Eat, Partake, Have, Suit, Take, Touch

فارسی به ترکی

yemek, içmek, çarpmak

فارسی به عربی

اغلق، تآکل، تاخم، جره، ضربه، عینه، کل، له، وارد، یرقه

فارسی به ایتالیایی

mangiare

فارسی به آلمانی

Anfahren, Bringen, Dauern, Einnehmen, Einschlagen, Gefäß (n), Haben [verb], Kreischen, Krug (m), Nehmen, Schlagen, Schlager (m), Schmeißen, Essen, Speisen, Abfragen, Abtasten, Angrenzen, Anstossen, Ausprobieren, Muster (n), Probe (f)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر