معنی مشکل به انگلیسی و سایر زبان ها

فارسی به انگلیسی

Abstruse, Crucial, Deep, Difficult, Fiddly, Hard, Problem, Problematic, Question, Severe, Task, Tough

فارسی به ترکی

zor

sorun, problem, güçlük

فارسی به عربی

بشده، صعب، عقده، مرض، مشکله

فارسی به ایتالیایی

guaio

problema

difficile

complicato

فارسی به آلمانی

Hart, Knorren, Knoten (m), Knüpfen, Krank, Kränklich, Schwer, Übel, Bergauf [adverb], Problem (n)

پیشنهادات کاربران

چالش

دشوار

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری