معنی هرمز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) جزیره ٔ... در خلیج فارس واقع است. (یادداشت به خط مؤلف). جزیره ٔ بیضی شکلی است واقع در دریای عمان به مساحت 37 هزار گز مربع که متعلق به ایران و معادن خاک سرخ آن از نظر اقتصادی مهم است. (فرهنگ امیرکبیر). در این جزیره معادن اکسید آهن یافت میشود. (از جغرافیای اقتصادی کیهان ص 43). این جزیره در 24 هزارگزی جنوب شرقی بندرعباس واقع و اراضی آن خشک و بی حاصل است. اهمیت آن بواسطه ٔ معادن گل سرخ و گوگرد و نمک است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 484). تقریباً در شمال جزیره ٔ لارک واقع شده و شکل آن گرد و محیطش قریب شش هزارگزی است. تپه هایی به ارتفاع 230 متر دارد و در شمال و مشرق آن جلگه ای به عرض یکهزار و پانصدگزی واقع و کوههای آن یا آتش فشان و یا نمکی است. آبادی آن در روی خرابه های شهر قدیمی هرمز بنا شده و این شهر که فعلاً آثار بسیار کمی از آن باقی است از بناهای پرتقالی ها و محل ذخایر و مال التجاره های آنها بوده و ارگ محکمی داشته است، در جنوب آن آب انبارهای وسیعی است که در موقع بهار و زمستان آنها را از آب باران پر می کنند و خرابه های دیگری نیز در جنوب جزیره دیده میشود.
در سال 1507 م. / 913 هَ. ق. آلبوکرک پرتقالی آن را متصرف شد و قلعه ای در آن بنا کرد که اطراف آن دارای خندقی بود و آن خندق اکنون پر شده و ارگ آن که بسیار محکم ساخته شده بود از اثر امواج دریا به تدریج رو به خرابی نهاد.پرتقالیها به مناسبت تصرف این جزیره اختیار خلیج رادر دست خود گرفته بودند و بدون اجازه ٔ آنها هیچ سفینه ای نمیتوانست به سواحل ایران بیاید. در قرن 16 م. هلندیها و در قرن هفدهم انگلیسها به اقیانوس هند و سواحل آن دست یافتند و شاه عباس کبیر با استفاده از رقابت آنها در سال 1622 م. / 1032 هَ. ق. جزیره ٔ هرمزرا بتوسط والی فارس موسوم به امام قلیخان که مردی وطن پرست بود تصرف و انبارهای مال التجاره ٔ پرتقالیها را ضبط کرد. کشتیهای انگلیسی در این نبرد کمک زیادی به نیروهای ایران کردند.
جزیره ٔ هرمز از نظر تجاری و نظامی بسیار مهم است و حقیقهً کلید تجارت سواحل ایران و عراق و عربستان بشمارمیرود و اگر روزی راه آهنهای ترکیه و عراق و سواحل مدیترانه به خلیج فارس پیوسته شود اهمیت این جزیره بیشتر خواهد شد. شاه عباس برای اینکه دست خارجی ها را ازاین نواحی کوتاه کند مرکز تجارتی جزیره را به ناحیه ٔ گمرو منتقل کرد و آن را بندرعباس نامید که از هر حیث برای تجارت بهتر از هرمز است. (از جغرافیای طبیعی کیهان).

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) تنگه ٔ... میان خلیج فارس وبحر عمان. (فرهنگ امیرکبیر). جزیره ٔ هرمز در کنار این تنگه واقع است آب خلیج فارس در این ناحیه شورتر از نقاط دیگر است. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 102).

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) ابن شیرویه. رجوع به هرمز چهارم شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ)... ابن شاپور. رجوع به هرمز اول و ساسانیان شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ)... ابن خسرو. رجوع به هرمز چهارم و ساسانیان شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) ابن بیزن. رجوع به هرمزان بن بلاش شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) ابن بلاش. رجوع به هرمزان بن بلاش شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) رباطی بوده است در حدود ورامین در ناحیتی مشهور به جرم جوی که در حدود سیزده فرسنگ با دامغان فاصله داشته و بر سر راه ورامین به دامغان بوده است. (از نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 173).

هرمز. [هَُ م ُ] (اِ) نام روز اول است از هر ماه شمسی و نیک است در این روز سفر کردن و جامه ٔ نو پوشیدن و نشاید وام دادن. (برهان). از نظر ریشه با اهورامزدا، ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز، هورمزد، و هرمزد یکی است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
سر سال نو هرمز فرودین
بیامد بر شاه ایران زمین.
فردوسی.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) نام سردار ایرانی که با خالدبن ولید حرب کرده ودر کاظمیه کشته شد و «اکفر من هرمز» که در امثال عرب آمده مراد این هرمز است. (یادداشت به خط مؤلف).

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ)... ابن یزدجرد. رجوع به هرمز سوم و نیز رجوع به ساسانیان شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) مکنی به ابوکیان مولی رسول اﷲ، صحابی است. (یادداشت به خط مؤلف).

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) الوالبی، مکنی به ابوخالد تابعی است. (یادداشت به خط مؤلف).

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) بندر... رجوع به هرمز (جزیره ٔ هرمز) شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) پسر اصفهبذ خورشید از پادشاهان طبرستان. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 431). در معجم الانساب زامباور دیده نشد و ظاهراً مؤلف حبیب السیر در نام خود او یا خاندانش اشتباه کرده است.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) قلعه ای است میان قدس و کرک. (منتهی الارب).

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) نام ستاره ٔ مشتری است. (برهان). برجیس. (یادداشت به خط مؤلف). اورمزد. در یونانی هرمس به معنی عطارد است و رومیان قدیم مشتری رارب ّالارباب میدانستند و ایرانیان هم نام اهورامزدا را بر آن نهادند. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
برید لشکرش ناهید و هرمز
به پیش لشکرش بهرام و کیوان.
دقیقی.
چه کیوان، چه هرمز چه بهرام و شیر
چه مهر و چه ماه و چه ناهید و تیر.
فردوسی.
رجوع به هرمس شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ) فرشته ای که امور و مصالح روز هرمز - یعنی روز اول هر ماه -به او تعلق دارد. (برهان). نام فرشته نیست نام خداست. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به ماده ٔ بعد شود.

هرمز. [هَُ م ُ] (اِخ)... ابن نرسی. رجوع به هرمز دوم و ساسانیان شود.

فرهنگ معین

نام خدا، نام سیاره مشتری، نام روز اول از هر ماه خورشیدی. [خوانش: (هُ مُ) (اِ.) = هرمزد. اورمزد. اهورامزدا: ]

فرهنگ عمید

اهورامزدا
(نجوم) سیارۀ مشتری،
روز اول از هرماه خورشیدی،
روز پنجشنبه. δ گفته‌اند آن روز به ستارۀ مشتری تعلق دارد،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (اسم) اهورمزدا، ستاره مشتری -3 روز اول ازهرماه شمسی. ‎ -4 روزپنجشنبه. توضیح ایرانیانقبل ازاسلام بروزهای هفته مانند سامیان چندان توجهی نداشتند بمناسبت انتساب روز پنجشنبه به ((مشتری)) نزد سامیان این اطلاق بعمل آمده.

فرهنگ فارسی آزاد

هُرمُز، یا اورمزد یا آهورا مزدا نام خدای بزرگ ایرانیان قدیم است، ایضاً نام ستاره مشتری است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری