معنی کنجکاو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کنجکاو. [ک ُ] (نف مرکب) کنجکاونده. جساس. تفحص کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کنجکاوی کند. متفحص. غوررس. (فرهنگ فارسی معین):
ای بسا گنج آکنان کنجکاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو.
مولوی.
روستائی شد در آخر سوی گاو
گاو را می جست شب آن کنجکاو.
مولوی.
رجوع به ماده ٔ بعد شود.
(کُ) (ص.) کاوش کننده، جستجوکننده.
کسیکه در جایی یا در امری تفحص و کاوش میکند،
خردهبین، دقیق، فضول، متتبع، متجسس، متفحص
(صفت) آنکه کنجکاوی کند متفحص غوررس: روستایی شد در آخر سوی گاو گاو را میجست شب آن کنجکاو. (مثنوی)