معنی اثبات در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اثبات. [اِ] (ع مص) نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب). || بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی): حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی). || دور نشدن بیماری ازکسی: اثبته السقم. || قرار دادن. (منتهی الارب). || درست کردن. || نوشتن. (منتهی الارب). ثبت کردن: دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. (جامعالتواریخ رشیدی). || نام در دیوان اثبات کردن. (تاج المصادر). (منتهی الارب). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش) در جریده ٔ سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. (مفاتیح). || ثابت گردانیدن. (منتهی الارب). || پابرجای کردن. || دریافتن. || جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح، اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال اﷲ تعالی: لیثبتوک (قرآن 30/8)، ای لیجرحوک جراحهً لاتقوم معها او لیحبسوک. (منتهی الارب). || ایجاب. مقابل نفی: اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند. || (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانه ٔ وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکه را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است. || در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید. || (اصطلاح فلسفه) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات). || اثبات الوکاله (در فقه)،تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید.
اثبات. [اَ] (ع ص، اِ) ج ِ ثَبَت. مردمان استوارداشته. معتمدان: فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
ثابت گردانیدن، نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص م.)]
(اَ) [ع.] (ص.) جِ ثَبَت، معتمدان.
اشخاص مورد اعتماد،
پابرجا کردن،
معلوم کردن درستی امر یا موضوعی به گونهای که دیگران آن را بپذیرند، ثابت کردن، به ثبوت رساندن،
قرار دادن،
نوشتن،
پایستن، اُستوانش، اُستانش
تایید، ثبوت، ثابت، محرز، مدلل،
(متضاد) نفی
ثبت، مردمان استوار، معتمدان
اِثْبات، در اصطلاح، کنایه از ایمان بمظهر الهی و عر فان میباشد و در مقابل نفی بکار میرود،
اِثْبات، ثابت و محقق کردن، عارف شدن و شناختن، استوار و مستقر کردن، ثبت کردن،