معنی استعمار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

استعمار. [اِ ت ِ] (ع مص) استعمار کسی در مکان، باشنده ٔ آن جای کردن او را: استعمره المکان، باشنده ٔ آن جای گردانید او را. (منتهی الارب). || آبادان کردن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). آبادانی کردن خواستن. معمور کردن. تعمیر.
- استعمار کردن، آباد کردن.
|| زندگانی خواستن. زندگانی دادن. (تاج المصادر بیهقی). || در اصطلاح کنونی استعمار بمعنی تصرف عدوانی دولتی قوی مملکتی ضعیف را و غصب اموال و پایمال کردن حقوق و فعال مایشائی وی در آنجا.

فرهنگ معین

(مص م.) آبادانی خواستن، (اِمص.) آباد کردن کشور به ظاهر و غارت و چپاول آن در نهان. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

(سیاسی) دست‌درازی و اعمال نفوذ و مداخلۀ دولت قوی در کشور و سرزمین دولت ضعیف به بهانۀ آبادی و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آن،
[قدیمی] آباد کردن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

زورگویی

مترادف و متضاد زبان فارسی

استثمار، توسعه‌طلبی، سلطه‌جویی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ آباد خواهی، ماند گار ساختن ‎ (مصدر) طلب آبادانی کردن آبادانی خواستن، (اسم) تسلط مملکتی قوی بر مملکتی ضعیف بقصد استفاده از منابع طبیعی و ثروت کشور و نیروی انسانی افراد آن ببهانه نابجای ایجاد آبادی و رهبری مردم آن بسوی ترقی.

فرهنگ فارسی آزاد

اِسْتِعمار، طلب آبادانی کردن و آبادانی خواستن، در اصطلاح امروزی استفاده کردن از منابع مملکتی ضعیف تحتِ عنوان آباد کردن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر