معنی استقرار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

استقرار. [اِ ت ِ] (ع مص) ثبات. سکون. آرام گرفتن. (غیاث) (تاج المصادر بیهقی). ثابت شدن. (غیاث). قرار و ثبات ورزیدن به جائی. آرمیدن. (منتهی الارب). قرار گرفتن: احوال امیرالمؤمنین القادر باﷲو استقرار خلافت بر او. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 306). || جای گرفتن. (منتهی الارب). || قرار و ثبات دادن: ابوسعید بعد از انتظام حال و استقرار کار او با آن لشکر که در صحبت او بودند بازگشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 391). || (اصطلاح فلک) بعقیده ٔ قدما رجعتی که موجب شود تا ستارگان بنقطه ٔ حرکت خود بازگردند.
- استقرار پیدا کردن، قرار گرفتن.
- استقرار دادن، قرار و ثبات دادن.
- استقرار گرفتن، آرام گرفتن. قرار یافتن. استوار شدن.
- استقرار یافتن، آرام گرفتن. قرار یافتن. استوار شدن.

فرهنگ معین

برقرار کردن، پابرجا شدن، قرار یافتن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

چیزی یا کسی را در جایی ثابت کردن،
مستقر شدن، ساکن شدن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برپایی، جایگیری

کلمات بیگانه به فارسی

برپایی

مترادف و متضاد زبان فارسی

استواری، اسکان، ایستادگی، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، جایگیری، قرار

فرهنگ فارسی هوشیار

استوار و پا بر جا شدن

فرهنگ فارسی آزاد

اِسْتِقْرار، قرار گرفتن، آرام خواستن، پابرجا شدن، استوار گردیدن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر