معنی اقناع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اقناع. [اَ] (ع اِ) ج ِ قِنع. (منتهی الارب). سلاح و ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به قنع شود.

اقناع. [اِ] (ع مص) سر و چشم برابر چیزی داشتن. (ترجمان القرآن). برداشتن سر را و بجانبی التفات نکردن و نگاه را مقابل داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || بزمین هموار میان دو پشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || سر دروا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه قوله تعالی: مهطعین مقنعی رؤسهم. (قرآن 43/14). || دست برداشتن و گردن دراز کردن شتر بحوض تا آب خورد. || گردانیدن ستور را سوی چراگاه. || خشنود گردانیدن. || نیازمند و محتاج ساختن. || بلند شدن پستان گوسفند با عدم تصوب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

فرهنگ معین

قانع کردن، خشنود ساختن. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

قانع ساختن، راضی کردن،
قانع شدن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارضا، خرسند، خشنودی، رضایت، قانع، قناعت

فرهنگ فارسی هوشیار

خشنود کردن، راضی کردن

فرهنگ فارسی آزاد

اِقْناع، قانع ساختن، خوشنود گردانیدن، راضی کردن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر