معنی ضربان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ضربان. [ض َ رَ] (ع مص، اِمص) تپش. جنبش سخت شریان. تپیدن. زدن. (آنندراج):
دستور طبیب است که بشناسد شریان
چون باضربان باشد و چون بی ضربانست
چون با ضربانست کند قوت او کم
ور کم نکند بیم خناق وخفقانست.
منوچهری.
|| درد ریش. (مهذب الاسماء). تیر. || تیر کشیدن: و ورق هذا النبات اذا دق ّ و تضمد به معدهن الورد نفع من اورام المقعده و سکن ضربانها و اوجاعها. (ابن البیطار در شرح کلمه ٔ آذان الارنب). || فِغفِغ کردن: اذا سحق [الخردل] و وضع علی ضرس الدائم الضربان... تری منه نفعاً عجیباً. (ابن البیطار). جستن ریش و جراحت از درد. (تاج المصادر) (زوزنی). || پر شدن جراحت از ریم. (منتهی الارب). || ضربان، ضربانی، یکی از پانزده درد که صاحب نامند. ابوعلی در قانون در «اصناف الاوجاع التی لها اسماء» گوید: سبب الوجع الضربانی ورم حارّ غیر بارد (؟) اذ البارد کیف کان، صلباً او لیّناً فانّه لایوجع، الا ان یستحیل الی الحارّ و انّما یحدث الوجع الضربانی من الورم الحارّ علی هذه الصفه اذا حدث ورم حار و کان العضو المجاور له حساساً و کان بقربه شریان یضرب دائماً لکنه لما کان ذلک العضو سلیماً لم یحس صاحبه بحرکه الشریان فی غوره فاذا الم و ورم صار ضربانه موجعاً. و یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: ضربان دردی است که در آن درد جستن رگهاء جهنده بیشتر شود. و صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: المی است که می زند. || ضربان چشم، فغفغ کردن چشم. || ضربان قلب، طپیدن دل. زدن دل. || برآمدن برای بازرگانی یا برای جنگ با کفار. (منتهی الارب). || شتاب کردن. || رفتن. (منتهی الارب).
ضربان. [ض ُ] (ع اِ) نامی است که در افریقیه به شیهم دهند. تشی. ضَرب. شیهم. سیخول.
(مص ل.) زدن (مطلق)، زدن قلب، (اِمص.) جهش، تپش قلب. [خوانش: (ضَ رَ) [ع.]]
ضربههای متوالی با فواصل زمانی یکسان،
* ضربان قلب: (زیستشناسی) زدن قلب، تپیدن دل، تپش قلب،
تپش، نبض
تپیدن قلب
زدن قلب
تپش
تپش
تپش، زدن
تپیدن تپش، ریمناکی زخم، جدایی انداختن، بد دل شدن، ترسیدن، شتاب کردن، رفتن، خوابانیدن، ماندگاری (مصدر) زدن (مطلق)، زدن قلب تپیدن دل، (اسم) تپش دل جنبش شریان، دردیست که در آن جستن رگهای جهنده بیشتر شود. یا ضربان قلب. تپیدن دل زدن قلب.
ضَرَبان، زدن،
پالس
تپش-نبض -