معنی غریب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غریب. [غ َ] (اِخ) ابن احمد. کنیه ٔ وی ابوعمار و تابعی است. رجوع به ابوعمار شود.
غریب. [غ ُ رَ] (اِخ) وادیی است در دیار کلب، و در شعری به حالت مضاف به «ضاح » آمده است. (از معجم البلدان).
غریب. [غ َ] (اِخ) یکی از 31 قبیله ای که در کردمحله ساکن اند. (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 100).
غریب. [غ َ] (اِخ) به قولی نام مادر المقتدر باﷲ ابوالفضل جعفربن المعتضد بود. (از تاریخ الخلفاء سیوطی ص 251).
غریب. [غ َ] (اِخ) نام کنیز آوازخوانی بود که مأمون خلیفه ٔ عباسی وی را برای محمدبن حامد تزویج کرد. (ایضاً از تاریخ الخلفاء ص 216). برای تفصیل رجوع به کتاب مذکور شود.
غریب. [غ َ] (اِخ) ابن سعد. صاحب الحلل السندسیه کتابی به وی نسبت داده است. رجوع به کتاب مذکور ج 1 ص 355 شود.
غریب. [غ َ] (اِخ) ابن معن. وی در ربیع الاول 411 هَ. ق. با شخصی به نام نورالدوله دبیس بن علی بن مزید الاسدی همدست شد و با لشکری که از بغداد آمده بود جنگید و چیره شد. (از کامل ابن اثیر ج 9 ص 133). و برای تفصیل رجوع به کتاب مذکور شود.
غریب. [غ َ] (اِخ) امین افندی. وی صاحب جریده ٔ «الحارس » بیروتی است و او راست: 1- اخبار و افکار، و آن مجموعه ٔ ادبی و تاریخی است که در روزنامه ٔ خود آن را منتشر کرده و در مطبعه ٔ جدعون بیروت به سال 1912م. به چاپ رسانیده است. 2- اسماء البنات، درباره ٔ معانی نامهای دختران و رابطه ٔ تاریخی آنها و مشهورترین زنانی که بدین نامها نامیده شده اند، و این کتاب شامل بحثی در فلسفه ٔ اسماء مخصوصاً نامهای فرنگی و قدیمی است. چاپ بیروت به سال 1911م. 3- اشواک ورد، شامل ملاحظات ادبی و فکاهی در زمینه ٔ اخلاق و عادات است. جزء دوم در مطبعه ٔ جدعون بیروت به سالهای 1912 و 1913م. و جزء سوم در مطبعه ٔ الاقبال بیروت به سال 1914 به چاپ رسیده است. 4- فی زوایا القصور، شامل اخبار و نوادر شگفت آورپادشاهان این عصر. این کتاب در بیروت به سال 1913م.به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1408).
غریب. [غ َ] (اِخ) منصور شاهین.سراینده ٔ شعر معروف «المعنی » از معلقه ٔ «دامور» وی لبنانی است و دیوانش در مطبعه ٔ جدعون بیروت به سال 1914م. چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1407).
غریب. [غ َ] (اِخ) (شاه... میرزا) از نبائر سلطان حسین میرزا و شاعر بود. و به جودت ذهن وحدت طبع به تلاش مضامین غریب طریقه ٔ ندرت می پیمود:
نی غبارست که از دامن صحرا برخاست
که زمین هم به تماشای تو از جا برخاست.
#
بازم بلای دل غم آن ماه پاره شد
ای وای بر مریض که مرضش دوباره شد.
(صبح گلشن ص 299).
آذر در آتشکده ذیل «آهی » گوید: آهی (متوفی به سال 922 هَ. ق.). از امرای جغتائی است و در خدمت شاه غریب میرزا ولد سلطان حسین میرزا بایقرا شرف منادمت داشتند. (آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 11). نیز در ذیل ضیائی آرد: این اشعار از قصیده ای است که در مدح شاه غریب میرزا در لغز شطرنج گفته:
ای دل کدام عرصه درین کشور آمده
کز خیل روم و زنگ در آن لشکر آمده
خیل غریب و قوم عجیبی که در مصاف
بی تیر و تیغ بر سر یکدیگر آمده
هریک دو اسبه رانده به جمع پیادگان
کایشان سپاه را بوغا رهبر آمده
با شاه خویشتن همه یکرنگ و یک جهت
خصم افکن سپه شکن و صفدر آمده
در معرکه ای که پشتی هم کرده جنگها
وآن جنگ اکثر از پی سیم و زر آمده
گه پردلان پیل تفان را شکسته شاخ
لیکن ز یک پیاده گهی مضطر آمده
سلطان عصر شاه غریب آنکه در بساط
هر گوشه صد چو شاه رخش چاکر آمده.
(ایضاً آتشکده ص 27).
رجوع به مجالس النفائس ص 128 و 101 و 154 و تاریخ حبیب السیر چ 1 تهران جزو3 از مجلد 3 ص 349 و قاموس الاعلام ترکی شود.
غریب. [غ َ] (اِخ) (متوفی به سال 731 هَ. ق.) برهان الدین. غالباً وی را به شیخ برهان الدین یا شاه برهان الدین موصوف دارند. وی از اکابر عرفا و از مریدان شیخ نظام الدین ولی بود. در شهر برهانپور از بلاد دکن درگذشت. (از ریحانه الادب ذیل برهان الدین). رجوع به برهان الدین شود.
غریب. [غ َ] (ع ص) هر چیزی نادر و نو. (منتهی الارب) (آنندراج). نادر. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). عجیب و نادر. (فرهنگ نظام). شگفت. عجیب و غیر مأنوس. (المنجد). بدیع. تازه. طرفه:
غریب آهوئی آمدم در کمند
که از بند جست و مرا کرد بند.
فردوسی (از ولف).
غریب و نادر باشد جوان باپرهیز
تو خویشتن ز جوانان غریب و نادر دان.
فرخی.
نزد خردمندان نباشد غریب
بوی از گل و نوراز سهیل یمن.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 318).
غریب موی که مشک اندرو گرفت وطن
غریب روی که ماه اندرو گرفت قرار.
فرخی.
استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344). بوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب. (تاریخ بیهقی ص 247). و دلیل روشن و ظاهر است که از این پادشاه آثار محمودی خواهند دید تا سواران نظم و نثر درمیدان بلاغت درآیند و جولانهای غریب نمایند. (تاریخ بیهقی ص 392).
دو کار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید. (کلیله و دمنه).
هست طریق غریب اینکه من آورده ام
اهل سخن را سزد گفته ٔ من پیشوا.
خاقانی.
هست طریق غریب نظم من از رسم و سان
هست شعار بدیع شعرمن از پود و تار.
خاقانی.
خوان نهادندباز بر ترتیب
بیش از اندازه خورده های غریب.
نظامی.
به وقت خورش هرکه باشد طبیب
بپرهیزد از خورده های غریب.
نظامی.
زهد غریب است به میخانه در
گنج عزیز است به ویرانه در.
نظامی.
غربت ز برای تو گزیدم
کابیات غریب تو شنیدم.
نظامی.
هر نفس این پرده ٔ چابک رقیب
بازیی از پرده برآردغریب.
نظامی.
ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست
قارون اگر به خیل تو آید گدا رود.
سعدی.
غریب مشرق و مغرب به آشنایی تو
غریب نیست که در شهر ما مقام کنند.
سعدی.
از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. (گلستان سعدی). استاد دانست که پسر به قوت از وی زیاده است بدان فن غریب که از او پنهان داشته بود، با وی درآویخت. (گلستان سعدی). سخنهای لطیف میگوید و نکته های غریب از او میشنود. (گلستان سعدی). این لطیفه بدیع آوردی و نکته های غریب گفتی. (گلستان سعدی).
در نظر خویش غریب آمده
مرده و آنگه به طبیب آمده.
خواجو.
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گفتم ای شام غریبان طره ٔ شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب.
حافظ.
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست.
حافظ.
ترکیب ها:
- غریب آمدن. غریب افتادن. غریب شکل. غریب شمردن. غریب قامت. رجوع به ترکیب های مذکور شود.
- امثال:
غریب باشد هم زشت و هم گران کابین. (امثال و حکم دهخدا).
|| دورافتاده از مسکن. (دهار). بی شهر. دورشونده. ج، غُرَباء. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ابن الارض. ابن نقیله. (اقرب الموارد) (مرصع). دور از جای باش. دورشده و جداافتاده از وطن. بیرونی. اَتی ّ. اتاوی. (منتهی الارب). بیگانه. (از آنندراج). اجنبی. نزیع. نازع. حمیل. جانب. (منتهی الارب). جنیب. (منتهی الارب) (دهار). جُنُب. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). شهر نو. (مقدمهالادب زمخشری). پراکنده. اجنبی و متروک. (قاموس کتاب مقدس). مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). مسافر و دنیاگرد. (ولف): و آنجا [به شهر سوس الاقصی] غریب کمتر افتد. (حدود العالم). و اندر وی [شهرهای گیلان] بازارها، و بازرگانان وی غریب اند. (حدود العالم). هر غریبی که به شهر ایشان اندرشود هر روزی سه بار طعام برند او را. (حدودالعالم).
خروشید و بار غریبان ببست
ابر پشت شرزه هیونان مست.
فردوسی.
به توران غریبیم و بی پشت و یار
میان بزرگان چنین سست و خوار.
فردوسی.
بدو گفت نستار ازین در بگرد
تو ایدر غریبی و بی پای مرد.
فردوسی.
گفت بنده غریب است میان این قوم، و رسم این خدمت نمیشناسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 380). ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر و پس دیگر روز این حدیث فاش شد و همه ٔ مردم شهر، غریب و شهری از این گفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394).
عنایت نمودن به کار غریب
سر فضل و اصل نکومحضری است.
ناصرخسرو.
جان تو غریب است و تنت شهری از این است
از محنت شهریت غریب تو به آزار.
ناصرخسرو.
ناداشته او خوار بماند از تو غریب است
بدداشت غریبان نبود سیرت احرار.
ناصرخسرو.
باز... وحشی و غریب است. (کلیله و دمنه).
خانه در بسته دار بر اغیار
تا درو این غریب مهمان است.
خاقانی.
چون عقل و جان عزیز وغریب است لاجرم
جاندار عقل و عاقله ٔ جان شناسمش.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 647).
چون غریبش یافتی چون عقل و چون عقل از جهات
خانه ای بالاش مأوی دادی احسنت ای ملک !
خاقانی (دیوان ص 649).
یکبار دگر سلیم دلدار
آمد بر آن غریب غمخوار.
نظامی.
مطربی عاشقم غریب و جوان
بربطی خوش زنم چو آب روان.
نظامی.
یا چو غریبان پی ره توشه گیر
یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر.
نظامی.
سگ و دربان چو یافتند غریب
این گریبانش گیرد آن دامن.
سعدی (گلستان).
تبه گردد آن مملکت عن قریب
کزو خاطر آزرده گردد غریب.
سعدی (بوستان).
بگریست چشم دشمن من بر حدیث من
فضل از غریب هست و وفا در غریب نیست.
سعدی.
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست.
مولوی.
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب.
حافظ.
غریب ملک بهاریم شهر سیر چمن
نه گلفروش شناسد نه باغبان ما را.
دانش (از آنندراج).
- امثال:
غریبان را سگان باشند دشمن.
غریب دوست نشود.
غریب شکسته دل است.
غریب کور است.
غریب گرچه به دارالسلام گیرد جای
بود نتیجه ٔ غربت همه عذاب الیم.
؟ (امثال وحکم دهخدا).
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک کمچه دوغ.
غریبی گرچه باشد پادشائی
بگرید چون ببیند آشنائی.
ترکیب ها:
- غریب آشنا. غریبانه. غریب اِشمار. غریب پرست. غریب پرستی. غریب پرور. غریب پروری. غریب خواب. غریب در کنک. غریب دشمن. غریب دوست. غریب شدن. غریب شمار. غریب گردیدن. غریب گشتن. غریب مرگ شدن. رجوع به هر یک از ترکیب های مذکور شود.
|| در هند، غریب مردم بیچاره و بیچیز را گویند و مصطلح نیست. (از آنندراج). در تداول عامه به معنی تنها و بی یار: غریباً وحیداً. || شخص غیرمعروف. || غیر یهودی. (قاموس کتاب مقدس). || (اِ) قماشی است بسیار نفیس. (آنندراج):
نیست جای جلوه ٔ کمخار نزل من به یزد
تابدار اینجا تحکم بر غریبی می کند.
فوقی یزدی (از آنندراج) (از بهار عجم ذیل تابدار).
|| در اصطلاح منجمان، کوکبی که دربرجی افتد و هیچ خطی در آن برج نداشته باشد. الکوکب الواقع فی موضع لاخط فیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون).بیرونی در التفهیم (ص 481) ذیل شهادت و مزاعمت گوید:این هر دو لفظ بر یک معنی همی روند: و این معنی مر ستاره را به دو گونه افتد: یکی بر آنجای کجا اوست، اگر او را اندر آن بهره ای بود چون خانه، خداوند خانه او بود، یا شرف، شرفش آنجا بود، یا دیگر بهره از آنک بدو منسوب اند. این شهادت بود او را آنجا یکی یا بیشتر، و گر او را بدان جایگاه هیچ بهره نبود او را غریب خوانند. وگر آنجای به خلاف بهرهاء او باشد چون وبالش یا هبوطش آن بلای باشد بر غریبی زیادت. - انتهی. رجوع به کتاب مذکور شود. || در اصطلاح اهل عروض، بحری است که وزن آن فاعلن هشت بار است و آن را متدارک نیز گویند چنانکه در عروض «سیفی » آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شمس قیس در المعجم (ص 123) آرد: بحر غریب از جمله ٔ بحور مستحدث است و آن را بحر جدید نیز خوانند و اجزاء آن برعکس اجزاء مجتث ّ است ودر این دایره از اصل فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن دوبار فعلاتن فعلاتن مفاعلن آید. و بیت دایره ٔ آن مسدس مخبون:
ملکا تیغ تو مر بدسگال را
بخورد همچو غضنفر شگال را.
فعلاتن فعلاتن مفاعلن
فعلاتن فعلاتن مفاعلن.
و مربع آن، مربع خفیف باشد، بر این مثال:
روی داری ای سعتری
هست گوئی چون مشتری.
فاعلاتن مستفعلن
فاعلاتن مستفعلن.
و مخبون مربع همچنین:
دل من می چرا بری
چون غم من نمیخوری.
فعلاتن مفاعلن
فاعلاتن مفاعلن.
و بیتی بر اجزاء اصلی آن گفته اند:
ای نگارین روی دلبر کم کن ستم
کین دل من بی رخ تو پر شد به غم.
فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن
فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن.
و این بحر یکی از متکلفان مستعربه احداث کرده است، و بر آن چند بیت عربی گفته. شعراء عجم در این باب تقیل بدو کرده اند. و در دواوین خویش آورده. - انتهی. || گاه مطلق آرند و مراد غریب القرآن یا غریب القرآن و الحدیث است. رجوع به همین ترکیبات شود. || (اِخ) امام غریب، علی بن موسی الرضا (ع) است. رجوع به همین اسم شود. || گاه غریب را گویند و از آن بطلمیوس الغریب اراده کنند. رجوع به تاریخ الحکماء و عیون الانباء ذیل بطلمیوس شود. || (ص) در اصطلاح اهل معانی، غریب کلمه ای است که دارای غرابت باشد و غرابت به این است که معنی کلمه ناروشن و خود آن در استعمال خواه از نظر عرب خلص و خواه از نظر ما، غیر مأنوس باشد. مقابل غریب «معتاد» و مرادف آن «وحشی » است. غریب را اقسامی چند است: غریب حسن و آن کلمه ای است که استعمال آن بر عرب خلص عیب نباشد، زیرا نزد ایشان معنی آن ناروشن و استعمال آن غیر مأنوس نیست مانند: شَرَنبَث و اشمخر و اقمطر، و آن در نظم نیکوتر از نثر است. و دیگر غریبی که در قرآن و حدیث آمده است و آن مخل فصاحت نمیباشد. غریب قبیح و آن کلمه ای است که استعمال آن مطلقاً یعنی نزد عرب خلص و جز ایشان عیب باشد خواه بر گوش و ذوق کریه باشد یا نباشد و غریب قبیح گاهی وحشی غلیظ نامیده می شود و آن در صورتی است که با وجود غرابت استعمال بر گوش ثقیل و بر ذوق ناپسند باشد و آن را متوعر نیز گویند: مانند جحیش برای فرید و مانند الطلخم الامر و سخن فصیح باید از این نوع غریب عاری باشد. و باید دانست که خالی بودن از تنافر که یکی از شرایط فصاحت است مستلزم این است که از وحشی غلیظ خالی گردد. از جمله ٔ مواردی که غریب مخل فصاحت است، آن است که در دانستن آن احتیاج به فحص و جستجو در کتب لغت بزرگ باشد مانند «تکاء کأتم علی، افرنقعوا عنی » و این قول جوهری در صحاح است. و دیگر آنچه محتاج به تعبیر و بیان وجه بعید باشد مانند مسرج در قول عجاج: «و فاحماً و مرسناً مسرجاً» یعنی مانند سیف سریجی در نازکی و استواء، و سریج نام آهنگری هم هست که شمشیرها را به وی نسبت دهند. (رجوع به غرابت شود). بالجمله غریب غیر مخل به فصاحت آن است که معنی آن ظاهر نباشد و در استعمال غیر مأنوس باشد اما نه نسبت به عرب خلص، بلکه نسبت به ما، و غریب مخل به فصاحت آن است که دارای معنی غیر ظاهر باشد و در استعمال از نظر عموم عرب غیر مأنوس بود ولی نه از نظر همه ٔ عرب، زیرا آن متصور نیست و لااقل قومی که آن را می گویند پیش ایشان شناخته است. و غرابت از چیزهایی است که در مقام نسبت به قومی دون قومی فرق می کند چنانکه در اعتیاد (عکس غرابت) نیز چنین است. از اطول و مطول و چلپی و جز آنها چنین مستفاد می شود. || در اصطلاح اصولیین غریب وصفی را گویند که اعتبار عین آن در عین حکم، به مجرد ترتب حکم بر وفق آن ثابت شود و این قسمی از «مناسب » است و قسیم «مرسل » می باشدو بعضی آن را به قسمی از مرسل اطلاق کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح محدثان یکی از سیزده قسم حدیث های صحیح و حسن است. جرجانی در تعریفات گوید: غریب از حدیث آن است که اسنادش به رسول خدا (ص) متصل شود، لیکن یک تن آن را روایت کند و این راوی خواه از تابعین باشد و خواه از اتباع تابعین و خواه از اتباع اتباع تابعین. - انتهی. و صاحب نفایس الفنون گوید: غریب حدیثی است که یکی از روات بدان متفرد شده باشد یا در او زیادتی بود که از دیگری نقل نکرده باشند، یا مشتمل باشد بر لفظی غامض و بعیدالمعنی، و غرائب هم به حسب متن و اسناد تواند بود، و هم به حسب اسناد فقط. (نفایس الفنون قسم اول ص 129). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: غریب حدیثی است که یک تن در روایت آن متفرد باشد و این تفرد در هر جا از سند که باشد فرق نمی کند خواه تفرد در اصل سند باشد؛ یعنی جائی که اسناد بر آن دور میزند و بدان برمی گردد و آن طرفی است که در آن صحابی هست و این را غریب مطلق نامند، و خواه در اثنای سند باشد که در این صورت غریب نسبی نامیده می شود. و مرادف غریب فرد است. و بدان که آنچه صحابی از آن تفرد کند سپس روایت از وی بسیار باشد فرد نامیده نمی شود زیرا همه ٔ صحابه مطلقاً عدول اند خواه صغیر، و خواه کبیر، خواه در فتنه ها مداخله داشته باشند خواه نه، چه خداوند فرمود: «و کذلک جعلناکم امهً وسطاً». (قرآن 143/2)، ای عدولاً، و حضرت رسول فرمود: «خیر الناس قرنی » و همین قول صحیح است.آمدی و ابن حاجب گفته اند که صحابه نیز مانند اشخاص دیگرند و چنانکه درباره ٔ اشخاصی که ظاهرالعداله نیستند بحث می شود، درباره ٔ صحابه نیز احتیاج به بحث است. بالجمله غریب مطلق آن است که یک تابعی از صحابی روایت کند و در روایت از آن صحابی کسی جز وی از او تبعیت نکند. فرق نمی کند که صحابی در آن روایت تعدد کند یانه، و برابر است که صحابی یک تن باشد یا بیشتر، مانند حدیث نهی از بیع ولا، و هبه ٔ آن، که عبداﷲبن دیناراز ابن عمر منفرداً روایت کرده است. و گاهی یک راوی از آن متفرد تفرد کند مانند حدیث شعب الایمان، که در آن ابوصالح از ابوهریره، و عبداﷲبن دینار نیز از ابوصالح تفرد کرده است، و گاهی تفرد در جمیع روات یا اکثر آنان مستمر باشد. و غریب نسبی آن است که تفرد در اثناء سند آن واقع شود؛ یعنی قبل از تابعی، چنانکه حدیث از صحابه بیش از یک تن روایت شود و پس از آن یک تن از میان ایشان در روایت تفرد کند این غریب نسبی است، زیرا تفرد در آن نسبت به شخص معینی حاصل شده اگرچه حدیث از طرف دیگر مشهور است و راوئی در آن تفرد نکرده. چنین است در شرح نخبه و شرح آن. و در مقدمه ٔ شرح مشکوه آمده: «حدیث صحیح اگر راوی آن یکی است آن راغریب و فرد نامند و مراد به آنکه راوی آن یکی بود آن است که اگر در یک موضع نیز همچنین افتد غریب است لیکن آن را فرد نسبی گویند و اگر همه جا همچنین آید فرد مطلق بود. - انتهی. این سخن دلالت می کند که هرچه صحابی در آن تفرد کند و سپس روایت از وی بسیار باشد غریب نامیده شود، و نیز دلالت می کند که در غریب مطلق شرط است که جمیع روات متفرد باشند. و باید دانست غریب همچنانکه به مطلق و نسبی تقسیم شود به «غریب متنی واسنادی » و «غریب اسنادی نه متنی » نیز منقسم گردد اولی حدیثی است که در روایت آن یک تن تفرد کند، و دومی آن است که در روایت آن یک تن متفرد باشد، و از صحابی روایت کند و متن آن از گروهی از صحابه به طریق دیگری معروف باشد، و قول ترمذی از این قبیل است و از این وجه غریب می باشد. و غریبی که متنی نه اسنادی باشد پیدا نیست جز اینکه حدیث فردی مشهور باشد، به این ترتیب که گروهی بسیار آن را از کسی که در روایت متفرد است روایت کنند، این غریب نسبت به آخر، اسناد متنی می شود نه اسنادی، چه اسناد آن متصف به غرابت در طرف اول و متصف به شهرت در طرف آخر است مانند حدیث «انما الاعمال بالنیات » و ما آن را غریب مشهور مینامیم. در خلاصه الخلاصه نیز چنین است. فائده: اینکه گفته اند در روایت حدیث شخص واحدی متفرد باشد اعم است از اینکه راوی به زیادت در متن یا اسناد تفرد کند چنانچه صاحب شرح نخبه در بحث متابعت آورده است: «غریب جمع آن غرائب است و آن حدیثی است که یکی از روات بدان تفرد کند، یا حدیثی است که یکی از ایشان در امری از آن حدیث تفرد کند که دیگری آن را ذکر نکرده است » یا تنها در متن یا تنها در اسناد آن، - انتهی. و قسطلانی گوید: غریب آن است که یک راوی در روایت آن تفرد کند یا به روایت زیادتی در متن یا سند نسبت به کسی که حدیث وی را گرد می آورد. فائده: حکم به تفرد حدیث، وقتی است که نه شاهدی بر آن پیدا شود و نه متابعی، و اگر پیدا شوند به تفرد حکم نتوان کرد. فائده: غرابت منافی صحت نیست و حدیث غربت صحیح تواند بود به شرطی که هریک ازرجال اسناد ثقه باشند. فائده: غریب و فرد در لغت و اصطلاح مترادفند اما اهل اصطلاح از نظر کثرت و قلت استعمال بین آن دو فرق گذارند فرد را بیشتر به فرد مطلق و غریب را بیشتر به فرد نسبی اطلاق کنند و این آنگاه است که از آنها به صورت اسم یاد کنند ولی در استعمال فعل مشتق فرقی نگذارند، مثلاً در مطلق و نسبی گویند: تفرد به فلان، و اغرب به فلان. چنین است در شرح نخبه. و باید دانست که غریب به معنی شاذی که در اقسام طعن در ضبط ذکر می کنند نیز اطلاق شود، و آن سوء حفظی است که در جمیع حالات دامن گیر راوی باشد و مراد صاحب مصابیح که در مورد بعض احادیث به طریق طعن میگوید: هذا حدیث غریب، همین است. چنین است در مقدمه ٔ شرح مشکوه.- انتهی. رجوع به احمدبن موسی بن طاوس شود.
غریب. [غ َ] (اِخ) قریه ای است در جرابلس از کشور سوریه. (از اعلام المنجد).
غریب. [غ َ] (اِخ) (ابو...) ناحیه ای است در عراق واقع در قضاء کاظمیه. (از اعلام المنجد).
غریب. [غ ُ رَ] (ع اِمصغر) رواست که مصغر غَرَب باشد که نوعی درخت است یا مصغر جز آن باشد. (از معجم البلدان).
هرچیز نادر و نو، دور از وطن، بیگانه. [خوانش: (غَ) [ع.] (ص.)]
دورافتاده از وطن،
ویژگی مکانی که محل زندگی شخص نیست و برای او ناآشناست،
[مجاز] موجب شگفتی، عجیب،
(اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن»، جدید،
[مجاز] خوب،
* غریب آمدن: (مصدر لازم) شگفتانگیز و عجیب به نظر رسیدن،
بیگانه، ناآشنا، دور، ناشناخته
ناآشنا
بیگانه، غریبه، ناآشنا، ناشناخته، ناشناس، بیکس، فقیر، نامحرم، اجنبی، خارجی، بدیع، حیرتانگیز، شگفت، شگفتآور، عجیب، غیرعادی، طرفه، طریف، نو، دورازوطن، دورافتاده،
(متضاد) آشنا، خویش
هر چیز نادر و عجیب، غیر مانوس، دور شونده
غَرِیْب، دور از وطن و خانواده- عجیب و نامأنوس- ناآشنا و دور از فهم (جمع:غُرَباء)،
بیگانه