معنی قبض در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قبض. [ق َ] (ع مص) به پنجه گرفتن: قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده، بدست گرفت او را و بند کرد. (منتهی الارب). || دست کشیدن و بازایستادن از گرفتن. (منتهی الارب). و این در صورتی است که به واسطه ٔ عن معمول گیرد، گویند قبض یده عن الشی ٔ؛ دست کشید و بازایستاد از گرفتن آن چیز. (ناظم الاطباء). ترنجیده کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || مردن. گویند: قُبِض َ فلان، بمرد. || بشتاب پریدن و رفتن مرغ و جز آن. (منتهی الارب). و از این معنی است قول خدای تعالی: او لم یروا الی الطیرفوقهم صافات و یقبضن. (از منتهی الارب). || (اِمص) ملک: صار الشی ٔ فی قبضک، ای فی ملکک. (منتهی الارب). تصرف. تملک. || گرفتاری. (ناظم الاطباء): در این مدت در قبض و اندوه بودم. (انیس الطالبین ص 117). || بندکردگی. (ناظم الاطباء). گرفتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقابل بسط و اطلاق:
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.
مولوی.
|| زمختی و انقباض. || کوتاهی. || تعدی و زبردستی. || (اِ) رسید. ترده ٔ رسید. سند رسید. (ناظم الاطباء). نوشته برای مالی. سند که دریافت مالی را حکایت کند. ج، قبوض.

قبض. [ق َ ب َ] (ع اِ) این فَعَل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته. (منتهی الارب). گویند: دخل مال فلان فی القَبَض، ای فیما قُبِض من اموال الناس. (منتهی الارب).

قبض. [ق َ] (ع اِمص) در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. (ناظم الاطباء).

قبض. [ق ُب ْ ب َ] (ع اِ) جانوری است که به سنگ پشت ماند. (منتهی الارب). جانوری مانا به سنگ پشت. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(مص م.) گرفتن، به دست گرفتن، مردن، رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی)، گرفتگی خاطر سالک و عارف، تصرف کردن، تملک کردن، (اِمص.) تعدی، زبردستی، گرفتگی، اندوه. [خوانش: (قَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند،
(پزشکی) یبوست، خشکی روده‌ها،
(اسم مصدر) گرفتن،
(اسم مصدر) تنگ کردن،
(اسم مصدر) گرفتگی،
(اسم مصدر) (ادبی) در عروض، اسقاط حرف پنجم ساکن چنان‌که از مفاعیلن حرف یا ساقط شود و نقل به مفاعلن گردد،

حل جدول

فیش

سند و رسید

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

رسید، برگه فروش

کلمات بیگانه به فارسی

رسید

مترادف و متضاد زبان فارسی

رسید، انقباض، فشردگی، یبوست، اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش، تصرف، تملک، اندوه، ملالت،
(متضاد) بسط، رسید، گشایش

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ به پنجه گرفتن، گرفتگی، دست کشیدن باز ایستادن از گرفتن چیزی، تند راندن، ترنجیده کردن ترنجاندن، از آن خود کردن، چیرگی نمودن، پلید خشکی ‎ شتاب شتابزدگی، دریافت شده، پروه (غنیمت) پیش از پخش ‎ (مصدر) به پنجه گرفتن بدست گرفتن. یا قبض جان. گرفتن جان میراندن. یا قبض روح. قبض جان. یا قبض روح کردن. جان ستدن گرفتن جان، ترنجیده کردن، تصرف کردن تملک کردن، (اسم) تعدی زبردستی، گرفتگی اندوه مقابل بسط. یا قبض خاطر. گرفتگی خاطر ملامت خاطر. یا قبض و بسط. گرفتگی خاطرو گشادگی خاطر، دو حالت است که پس از ترقی بنده از حالت خوف ورجا پیدا می شود قبض برای عارف چون خوف است برای مستامن. تفاوت میان قبض و بسط و خوف و رجا آنست که خوف و رجا مربوط است بامری خوش یا نا خوش در آینده و قبض و بسط مربوط است بخوشی یا ناخوشی در حال حاضر که بر دل عارف از وارد غیبی غلبه یابد، حالت ارتجاعی: قوه قبض و بسط، (اسم) سندی مبنی بر دریافت مالی سند جمع: قبوض. یا قبض و اقباض. گرفتن و دادن قبض. رد و بدل کردن سند و قباله، اسقاط حرف پنجم است جزوست چون ساکن باشد و آن در مفاعیلن یا ء بود و چون یا ء از مفاعیلن بیندازی مفاعلن بماند و مفاعلن چون از مفاعیلن منشعب باشد از بهر آنکه حرفی از آن باز گرفته اند.

فرهنگ فارسی آزاد

قَبْض، (قَبَضَ-یَقْبِضُ و اَقْبَضَ) گرفتن- به پنجه گرفتن- بدست گرفتن- جمع کردن- تصرف کردن- نهی کردن و باز داشتن- تسلیم کردن- خشک شدن و جمع شدن- شتاب کردن- پایان بخشیدن به عمر از طرف خدا،

قَبض، غیر از معانی مصدری، ملکیت، امساک، گرفتگی، بکنایه: غم و اندوه و تلخی اوقات،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری