منسجم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
منسجم. [م ُ س َ ج ِ] (ع ص) آب و اشک روان شونده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به انسجام شود. || منتظم (در کلام). (یادداشت مرحوم دهخدا).
(مُ سَ جِ) [ع.] (ص.) همآهنگ، سازگار، بانظم.
بانظم و درست، خالی از تعقید و تکلف،
با نظم و هماهنگ
با نظم، هماهنگ
هماهنگ
هماهنگ
انسجامیافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظاممند، یکپارچه،
(متضاد) غیرمنسجم
روان شونده، روان سخن روان (اسم) آب ریخته شونده، کم با نظم.
مُنسَجِم، (اسم فاعل از اِنسِجام) کلام یا بیان منظم و روان، ریزنده، جاری (آب، اشک و غیره)،