معنی موسوم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

موسوم. [م َ] (ع ص) نعت مفعولی از وسم. نشان کرده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث)، یا فلان موسوم بالخیر؛ یعنی فلان نشان نیکویی دارد. || داغدار و داغ کرده شده. (ناظم الاطباء). داغدار. (غیاث) (آنندراج):... و دیگری که به داغ شقاوت موسوم است... (تاریخ جهانگشای جوینی).
- موسوم شدن، داغ زده شدن. نشان گرفتن. داغ خوردن: اتابک جواب داد که هرچند فرزندم ابوبکر اهمال حقوق کرد و موسوم به سمت عقوق شد و خفتانی که نشان زخم بر آن بود بفرستاد. (تاریخ جهانگشای جوینی).
|| اسم گذاشته شده و نام نهاده شده و نامیده شده. خوانده شده. (ناظم الاطباء). نام نهاده شده. (غیاث) (آنندراج). نامیده. نام یافته. نام داده شده. مسمی. مسماه. نام برده. خوانده شده. نامیده شده. اما در این معنی که در فارسی به کار می رود در زبان عربی به جای آن مسمی گویند که اسم مفعول تسمیه باشد. (از یادداشت مؤلف). || نامزد. مسمی به نام کسی:... و بر یمین و یسار خانها موسوم به برادران و پسران و طرقاقان و آن را به نقوش بنگاشتند. (تاریخ جهانگشای جوینی).دروازه ٔ آن یکی ممر خاص پادشاه جهاندار و دیگری موسوم به اولاد و اقربا. (تاریخ جهانگشای جوینی). || معروف. مشهور. شهرت یافته. (از یادداشت مؤلف): مردم فیروزآباد متمیز و بکارآمده باشندوبه صلاح موسوم. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 139).
- موسوم شدن، معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن: چون برادران یوسف پیغمبر (ع) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. (گلستان).
|| معین. مشخص. منصوب. قرارداده شده. مأمور گشته. نامزد. (از یادداشت مؤلف).
- موسوم فرمودن، نامزد کردن. معین نمودن. مشخص کردن: وزیر شمس الدین یلدرجی را به محافظت قلعه ٔ کیران موسوم فرمود. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- موسوم گردانیدن، نامزد کردن. مأمور ساختن. معین کردن: جمله ٔ مردم جهان را به چهار طبقه قسمت کرد و هرطبقه را به کاری موسوم گردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 30).

فرهنگ معین

نام نهاده شده، اسم گذاشته شده، در فارسی به معنای شناخته. [خوانش: (مُ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

نام‌نهاده‌شده،
معروف،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نامیده

مترادف و متضاد زبان فارسی

نامگذاری‌شده، اسم‌گذاری‌شده، نام‌نهاده‌شده، نامیده‌شده، نشان‌کرده‌شده، داغ‌گذاری‌شده

فرهنگ فارسی هوشیار

نشان کرده شده، نام نهاده شده

فرهنگ فارسی آزاد

مَوسُوم، (اسم مفعول وَسَمَ، یَسِم، وَسم وسِمَه) نامیده شده، نشان کرده شده، علامت گذارده شده،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر