معنی نظارت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نظارت. [ن َ رَ] (ع مص) نظر کردن و نگریستن به چیزی. (غیاث اللغات). || مراقبت و در تحت نظر و دیده بانی داشتن کاری. || (اِمص) نگرانی و دیده بانی به سوی چیزی. || سرکاری چیزی. مباشرت. || حراست. || شغل ناظر و میر سامانی. (ناظم الاطباء)

فرهنگ معین

نگریستن، دیدن، مراقبت در انجام کاری. [خوانش: (نَ رَ) [ع. نظاره] (اِمص.)]

فرهنگ عمید

عمل ناظر و مقام او، مراقبت در اجرای امری،

زیرکی، فراست،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وارسی، بازبینی، بازرسی، وارسی

کلمات بیگانه به فارسی

بازبینی - بازرسی - وارسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازرسی، بررسی، سرپرستی، مباشرت، مراقبت، تماشا، نظر، نگرش

فرهنگ فارسی هوشیار

نظر کردن و نگریستن به چیزی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر