معنی وزین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
وزین. [وَ] (ع ص) دارای وزن. گران و باسنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سنگین. (ناظم الاطباء). ثقیل. || بااهمیت. گرانقدر. (فرهنگ فارسی معین): هو وزین الرأی، او استواررای و محکم خرد است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || حنظل آس کرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حب الحنظل المطحون. (اقرب الموارد) (المنجد).
وزین. [وَ] (حرف ربط + حرف اضافه + صفت / ضمیر) وز این. مخفف و از این:
وزین روی بنشست بهرام گرد
بزرگان لشکر برفتند و خرد.
فردوسی.
وزین. [وَزْ زی] (ع اِ) مرغ آبی. (منتهی الارب). بط. قاز. (ناظم الاطباء).
وزین. [وَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز در 3 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ اهواز به حمیدیه. سکنه ٔآن 240 تن است. آب آن از رودخانه ٔ کرخه، محصول آنجاغلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
سنگین، باوقار، متین. [خوانش: (وَ) [ع.] (ص.)]
سنگین، گران، ثقیل،
[مجاز] متین، باوقار،
سنگین
سنگین
پروزن، ثقیل، سنگین، گران، گرانسنگ، باوقار، رزین، سنجیده، گرانقدر، موقر، مهم،
(متضاد) سبک
مهست گرانسنگ، سنگین، آرد کبست (حنظل)، استوار رای (صفت) دارای وزن سنگین گران ثقیل، با اهمیت گران قدر: روزنامه وزین.
وَزِین، متین و با وقار، گرانقدر،