معنی آمیزش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
آمیزش. [زِ] (اِمص) اسم مصدر و عمل آمیختن. مزاج. مزج. امتزاج. خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب:
جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است
هیچ دانا بچه ٔ بط را نیاموزد شناه.
سنائی.
مر آمیزش گوهران را بگوی
سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟
ناصرخسرو.
|| خلطه. مخالطت. معاشرت. الفت. صحبت. نشست و برخاست:
هرآنکس که باداد و روشن دلید
از آمیزش یکدگر مگسلید.
فردوسی.
به خو هر کسی در جهان دیگر است
ترا با وی آمیزش اندرخور است.
فردوسی.
رنجور نفاق دوستانم
زآمیزش دوستان مرا بس.
خاقانی.
|| آمیغ. مباضعه. آرام گرفتن با. آرمیدن با. نزدیکی کردن با. وقاع.
- آمیزش تن، گشنی.
- آمیزش داروها، اَخلاط. آمیزه های دارو. عقار. اجزاء.
آمیختگی، همنشینی، معاشرت، جِماع. [خوانش: (زِ) (اِمص.)]
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع،
همنشینی، دوستی، مراوده،
آمیختن، اختلاط، امتزاج،
آمیغ، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی، الفت، امتزاج، انس، تردد، مجالست، مخالطت، مراوده، معاشرت، اختلاط، تلفیق، خلط
(اسم) اختلاط امتزاج خلط مزج، خلطه مخالطه معاشرت نشست و برخاست، مباشرت آرمش نزدیکی کردن با.