معنی اجنبی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اجنبی. [اَ ن َ بی ی] (ع ص نسبی) بیگانه. (دستور). غریب:
چون ز من مهتر آمد اجنبئی
خیره اکنون زنخ چه جنبانم.
مسعودسعد.
اشتر میان ما اجنبی است. (کلیله و دمنه). در این مقام این شتر اجنبی است. (کلیله و دمنه).
|| نافرمان. || (اصطلاح فقه) شخصی غیر متعاهدین. ج، اجانب.
بیگانه، غریب، نا - فرمان. [خوانش: (اَ نَ) (ص.)]
بیگانه، غریب،
اهل یک کشور دیگر،
کشور بیگانه،
نامحرم،
[قدیمی] نامربوط، بیارتباط،
بیگانه
بیگانه، خارجی، غریب، غریبه، غیر،
(متضاد) آشنا، خودی
غریبه، بیگانه
بیگانه، غریب