معنی احیاء در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
احیاء. [اَح ْ] (ع ص، اِ) ج ِ حَی ّ. زنده ها. زندگان: و لا تحسبن َّ الذین قُتلوا فی سبیل اﷲ امواتاً بل اَحیاءٌ عند ربهم یُرزقون. (قرآن 169/3).
به قسطنطین برند از نوک کلکم
حنوط و غالیه، موتی و احیا.
خاقانی.
|| قبیله ها. قبائل: بفرمودش طلب کردن و در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند. (گلستان). || ج ِ حَیاء. رجوع به حَیاء شود.
احیاء. [اِح ْ] (ع مص) اِحیا. زنده گردانیدن. زنده کردن: و تواتر دخلها و احیاء اموات و ترفیه ایشان به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه).
از مثال شه امید مرده ٔ من زنده گشت
روح را برهان احیا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم.
سعدی.
- احیاء ارض، احیاء موات.
- احیاء موات، احیاء ارض. آباد کردن زمین ویران و عمارت خراب. آبادان کردن زمین و جز آن
|| رواج و رونق دوباره بخشیدن. تقویت کردن: بر آن جمله که در احیاء سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین... سعی نمود تا آن را به لواحق خویش بیاراست. (کلیله و دمنه). || یافتن زمین را فراخ نعمت و بسیارنبات: اَحْیَیْنا الأرض، یافتیم زمین را فراخ نعمت بسیارنبات. || در فراخی نعمت شدن. زیستن در فراخی نعمت: اَحْیَت ِ القوم، زیستند مواشی قوم و نیکوحال شدندو گشتند در فراخی عیش و نعمت. اَحْیَت ِ الناقهُ؛ زیست بچه ٔ ناقه. (منتهی الارب). || در باران شدن. || شب زنده داری کردن. شب را بیدار گذاشتن. شب زنده داری.
- شبهای احیاء. رجوع به ترکیبات شب شود.
احیاء. [اَح ْ] (اِخ) آبی است که جنگ عبیدهبن حارث فرستاده ٔ پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله بدانجا روی داد. و آن در فرودسوی ثنیهالمره واقع است. (معجم البلدان). و رجوع بامتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 52 شود.
احیاء. [اَح ْ] (اِخ) موضعی است نزدیک مصرمنسوب به بنی خزرج. (منتهی الارب). قریه هائی است واقع در کنار نیل از جهت صعید که آنها را احیاء بنی خزرج گویند و آن شامل حی ّ کبیر و حی ّ صغیر است و بین آنها و فسطاط قریب ده فرسنگ مسافت است. (معجم البلدان).
جمع حی.، زندگان، قبیله ها، خاندان ها. [خوانش: (اَ) [ع.] (ص.)]
(مص م.) زنده کردن، آباد کردن زمین.3- (مص ل.) شب را به عبادت گذرانیدن، شب زنده داری کردن، (اِمص.) زندگی. [خوانش: (اِ) [ع.]]
زندگان، زنده داری، زنده کردن
شب زنده داری کردن
اِحْیاء، زنده کردن، شب زنده داری، شب را بعبادت گذرانیدن، دمیدن در آتش و آنرا شعله ور ساختن...،
اَحْیاء، زنده ها (مفرد: حَیّ)،