معنی ارشد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ارشد. [اَ ش َ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از رشد. رشیدتر. راه راست یابنده تر. (غیاث) (آنندراج). || به رشدرسیده.
- ارشد اولاد یا اولاد ارشد، آنکه در میانه ٔ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان، اسن و اکبر فرزندان: حسن بن علی علیهما السلام فرزند ارشد فاطمه بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست.
- صاحبمنصب ارشد، صاحب منصبی که درجه ٔ او برتر از دیگران باشد.
- طریق ارشد، به رشدتر. اَقصد. راه راست تر. قریب تر بمطلب. (آنندراج).

ارشد.[اَ ش َ] (اِ) حجرالنور است. (اختیارات بدیعی). جوهری است که آنرا مرقشیشا خوانند و بعربی حجرالنور گویند. (برهان قاطع). حجرالروشنائی. (قانون ابوعلی سینا در ادویه ٔ مفرده ذیل: مارقشیشا). اثلق. (فهرست مخزن الادویه). سنگ روشنائی.

ارشد. [اَ ش َ] (اِخ) ابن احمد برسوی. او راست: ارشاد الطالبین فی شرح وصایا المهتدین.

فرهنگ معین

(اَ شَ) [ع.] (ص تف.) بزرگتر، مسن تر.،اولاد ~ فرزند بزرگ تر.

فرهنگ عمید

بزرگ‌تر، برومندتر: پسر ارشد،
کسی که در میان همگنان خود دارای درجه و مقام بالاتر است: مقام ارشد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بزرگتر، فرازین، ارجمند، برتر، سرآمد

کلمات بیگانه به فارسی

بزرگتر

مترادف و متضاد زبان فارسی

بزرگ، کاپیتان، مبصر، بزرگ‌تر، مسن‌تر،
(متضاد) کهتر

فرهنگ فارسی هوشیار

رشید تر، راه راست، یابنده تر، برشد تر

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری