معنی اسکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اسکی. [اَ] (ترکی، ص) قدیم. || کهنه. مندرس:
آن پسر پاره دوز شب همه شب تا بروز
بانگ کند چون خروز اسکی بابوش کیمده وار.
مولوی.
اسکی. [اِ] (فرانسوی، اِ) آلت چوبین برای سریدن روی برف. پاچله.
اسکی. [اِ] (اِخ) رجوع باسکیا شود.
اسکی. [اَ] (اِخ) یکی از طوایف ساکن آمل. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 36).
(اِ) [فر.] (اِ.) یکی از ورزش های زمستانی که با کفش و چوب مخصوص روی برف ایستاده سر می خورند.
نوعی ورزش بهصورت سُرخوردن روی برف، چمن، یا آب که با استفاده از وسایل مخصوص انجام میشود،
آلتی چوبین برای سر خوردن روی برف، اسکی بازی