معنی تجمع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تجمع. [ت َ ج َم ْ م ُ] (ع مص) گردآمدن از هر جای. (تاج المصادر بیهقی). گردآمدن مردم از هر جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). گردآمدن. (زوزنی). فراهم آمدن. ضد تفرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از قطر المحیط). فراهم آمدن و جمع شدن. (فرهنگ نظام). تجمع متفرق، بهم پیوستن و فراهم آمدن. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(تَ جَ مُّ) [ع.] (مص ل.) گرد آمدن، جمع شدن.

فرهنگ عمید

جمع شدن، گرد آمدن، فراهم آمدن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

گردهمایی

کلمات بیگانه به فارسی

گردهمایی

مترادف و متضاد زبان فارسی

انجمن کردن، جمع‌شدن، گرد آمدن،
(متضاد) پراکندگی، تفرق

فرهنگ فارسی هوشیار

فراهم آمدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر