معنی تصمیم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تصمیم. [ت َ] (ع مص) کر گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد). || گزیدن کسی را و دندان فروبردن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بگذشتن شمشیر و تیر از آن چیز که بر آن آید. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درگذشتن شمشیر از استخوان و آهن و جز آن از آنچه بر وی آید یا رسیدن پیوندها را و بریدن. || قادر کردن مرد اسپ را برگیاه، پس فربه و کلان شکم گردیدن. || بیاد کسی دادن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خالص کردن و استوار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || بگذشتن در رفتن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بگذشتن در کاری. (زوزنی). گذشتن در کار و در عزیمت. (از منتهی الارب).برای خود در کاری رفتن و عزم بر آن کردن. (از قطر المحیط). || (اِمص) مأخوذ از تازی در فارسی امروز بمعنی اراده، عزم، قصد و بیشتر با داشتن و گرفتن استعمال شود. || (اصطلاح نجوم) در اصطلاح احکامیان دوری کوکب از آفتاب بمقدار شانزده درجه و نیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). تصمیم آن است که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه ٔ او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا بمقارنه بر او گذشته بود به کمتراز شانزده دقیقه. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 461).
(تَ) [ع.] (مص م.) اراده کردن، آهنگ انجام کاری کردن.
عزم و اراده کردن به کاری، با عزم راسخ درصدد اجرای امری برآمدن،
آهنگ، گزیر، گزیرش، آهنگ کردن، آهنگ داشتن
آهنگ، اراده، عزم، قصد، همت
خالص کردن و استوار کردن