معنی تعویق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تعویق. [ت َع ْ] (ع مص) بازداشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بر درنگ داشتن و بازداشتن و مشغول کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و در بند کردن و در کتابی نوشته که تعویق منع ساختن و بازداشتن و در درنگ افکندن، مشتق از عوق بالفتح که بمعنی بازداشتن است. (غیاث اللغات) (آنندراج). درنگی و تأخیر و توقف و منع. (ناظم الاطباء): سلطان از جهت وفات پدر و تشویق حال غزنه از آن مهم بازماند و به غزنه رفت و آن مراد در تعویق افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 216).
تعویق. [ت َع ْ] (اِخ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا محصول آن توتون، گل سرخ، بادام، گردو و انجیر. دارای 250 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
(تَ) [ع.] (مص ل.) به تأخیر انداختن کاری.
بازداشتن،
عقب انداختن، تٲخیر و درنگ کردن در کاری،
تاخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفعالوقت، موکول،
(متضاد) تعجیل، عقبانداختن، معوق گذاشتن، تاخیر کردن، درنگورزیدن،
(متضاد) شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
باز داشتن و مشغول کردن
تَعْوِیق، عقب انداختن، تأخیر و درنگ کردن، باز داشتن،