معنی تلاقی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
تلاقی. [ت َ] (ع مص) فاهم رسیدن و یکدیگر را دیدن. (زوزنی). یکدیگر را دیدن. (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). باهم ملاقات کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). دیدار کردن و همدیگر را دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیکدیگر رسیدن. (از اقرب الموارد). یوم التلاقی، روز رستخیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِ) ملاقات و مصادفت. || دچارشدگی: تلاقی فئتین، دچارشدگی دو گروه باهم. (ناظم الاطباء).
(تَ) [ع.] (مص م.) دیدار کردن.
به هم رسیدن، رسیدن دو شخص یا دو چیز به هم،
یکدیگر را دیدن، دیدار کردن با هم،
برخورد، دیدار، ملاقات، اصطکاک، تقاطع، تماس، بههمرسیدن، دیدار کردن
همدیداری همرسی همرسش - 1 (مصدر) دیدار کردن فراهم رسیدن بهم رسیدن هم را دیدن، (اسم) دیدار. یا یوم تلاقی (یوم التلاقی) . روز قیامت. با هم ملاقات کردن