معنی زیارت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان مرکزی شهرستان سراوان است که 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان احمدآباد است که در بخش فریمان شهرستان مشهد واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان جمعآبرود است که در بخش مرکزی شهرستان دماوند واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زیارت. [رَ] (اِخ) مشهور به امام زاده قاسم. دهی است از بخش سنگسر شهرستان سمنان که 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زیارت. [رَ] (اِخ) یکی از دهستان های یازده گانه ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر است. این دهستان تقریباً در مرکز بخش و در جلگه ٔ ساحلی خلیج فارس قرار گرفته. هوای آن گرم و مرطوب است و آب مشروب و زراعتی اهالی از رود «حله » تأمین میگردد. دهستان مزبور از شش آبادی تشکیل یافته و در حدود 2000 تن سکنه دارد و قراء مهم آن بنارزیارت، کلل و جرافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان لاور کبکان است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 617 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زیارت. [رَ] (اِخ) ده مرکزی دهستان زیارت بخش برازجان شهرستان بوشهر است که 1635 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان رودخانه است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان لاشار است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان مسکوتان بمپور است که در شهرستان ایرانشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیارت. [رَ] (ع مص) از «زیاره» عربی. به مشاهد متبرک و بقعه ها رفتن و دعایی که بعنوان تشرف باطنی برای امامها و امامزاده ها و اولیا خوانند. ج، زیارات. (فرهنگ فارسی معین). حج و مسافرت به مشاهد متبرکه و کسب فیض از قبر منور آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و قبور ائمه ٔ هدی سلام اﷲ علیهم وتشرف در عتبات عرش درجات آنها. (ناظم الاطباء): و اندر اولاس [به شام] دو جای است که رومیان آن را بزرگ دارند و به زیارت آیند. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و اندر بیت المقدس مزگتی است که مسلمانان از هر جایی، آنجا شوند به زیارت. (حدود العالم، ایضاً). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن و کردارم، پس لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بربالین تربت یحیی پیغمبر (ع) معتکف بودم در جامع دمشق. یکی از ملوک عرب... به زیارت آمد. (گلستان). || دیدار و ملاقات پادشاهان و بزرگان. (ناظم الاطباء). دیدار کردن شخص بزرگ و محترم. بازدید کردن. (فرهنگ فارسی معین): پسر سماک گفت بدین وقت چرا آمده اید و شما کیستید؟ فضل گفت امیرالمؤمنین است به زیارت تو آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525). دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود. (کلیله و دمنه).
روزم به نیابت شب آمد
جانم به زیارت لب آمد.
خاقانی.
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان شمیل است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 492 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیارت. [رَ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش شیروان شهرستان قوچان است که در حدود 3849 تن سکنه دارد و از شش آبادی تشکیل یافته و راه شوسه ٔ قوچان بجنورد از این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زیارت. [رَ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز دهستان زیارت بخش شیروان است که 2744 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زیارت. [رَ] (اِخ) دهی از دهستان سرولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دیدار کردن، رفتن به مکان مقدس. [خوانش: (رَ) [ع.] (مص م.)]
بازدید کردن،
دیدار کردن از شخص بزرگ،
رفتن به مشاهد متبرکه،
دیدار
پابوسی، تشرف، تطوف، حرم، دیدار، طواف
نام روستایی کوهستانی در جنوب شهر گرگان
رودخانه ای که از ارتفاع دو هزارمتری کوه های زرشک و ترک میدان...
بمشاهده متبرک و بقعه ها رفتن و دعائی که بعنوان تشرف باطنی برای امامها و امامزاده ها و اولیاء خدا خوانند