معنی ساقه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ساقه. [ق َ / ق ِ] (اِخ) محلی است در 200 هزارگزی تهران میان قم و باغیک و آنجا ایستگاه راه آهن است.

ساقه. [ق َ] (اِخ) قصبه ای است در جنوب حبشه واقع در ناحیه ٔ لیمو، در کنار نهر کیبه و تجارت قهوه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی).

فرهنگ معین

اندامی از گیاه که برگ ها و جوانه ها و میوه ها روی آن قرار می گیرند، پایه، اساس. [خوانش: (قِ) [ع.] (اِ.)]

(قَ) [ع. ساقه] (اِ.) دنباله سپاه.

فرهنگ عمید

(زیست‌شناسی) عضو استوانه‌شکل گیاه و درخت که به خلاف ریشه در هوا به سمت بالا نمو می‌کند و حامل شاخه‌ها و برگ‌ها و گل‌ها است،
[مقابلِ مقدمه و جلودار] موکب، دنبالۀ لشکر،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اساس، پایه، تنه، درخت، عقبه سپاه، عقبه لشکر،
(متضاد) جلودار، طلایه

فرهنگ فارسی هوشیار

عضو استوانه شکل گیاه و درخت که بخلاف ریشه در هوا بسمت بالا نمو میکند و حامل شاخه ها و برگها و گلها میباشد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر