معنی شاخسار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
شاخسار. (اِ مرکب) جای انبوهی درختان بسیار شاخ. (فرهنگ جهانگیری). جایی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد. (فرهنگ رشیدی). شاخ سر. (شعوری):
بر سر هر شاخساری مرغکی
بر زبان هر یکی بسم اللهی.
منوچهری.
شما با یار خود بر شاخسارید
نه چون من مستمند و دلفکارید.
(ویس ورامین).
راویان را در شمار شاعران مشمر که هست
جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار.
سنائی (از انجمن آرا).
شاخ شکوفه دار امیدم شکسته شد
چون از شکوفه قبه ٔ نوبست شاخسار.
خاقانی.
دست صبا بر فروخت مشعله ٔ نو بهار
مشعله داری گرفت کوکبه ٔ شاخسار.
خاقانی.
خامه ٔ مانی است طبع، چهره گشای جهان
نایب عیسی است ماه، رنگرز شاخسار.
خاقانی.
بهشتی رسته در هر میوه داری
بشکل طوطیی هر شاخساری.
نظامی (ابیات الحاقی).
دل ارشمیدس در آمد بکار
چو مرغان پرنده برشاخسار.
نظامی.
سایه و نور از علم شاخسار
رقص کنان بر طرف جویبار.
نظامی.
درخت آنگه برون آرد بهاری
که بشکافد سر هر شاخساری.
نظامی.
عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا
و رنه گل بودی نبودی بلبلی بر شاخساری.
سعدی (خواتیم).
|| شفشاهنج. شفشاهنگ. حدیده. آهنی که آن را پهن ساخته در او سوراخهای بزرگ و کوچک کرده باشند و سیمکشان سیم را از میان آن بکشند. (فرهنگ جهانگیری). افزاری است زرکشان و سیمکشان را و آن آهنی باشد پهن که سوراخهای بزرگ و کوچک در آن کنند و مفتول طلا و نقره را از آن کشند تا باریک و هموار برآید. (برهان قاطع). و آن را شفشاهنج وشفشاهنگ گویند و در اصل شفشاهنگ شوشه کش بوده چه فاءبدل واو است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج).
قسمت بالای درخت که پُر شاخه باشد، جای انبوهی از درختان بسیار شاخ، شاخه درخت. [خوانش: (اِمر.)]
قسمت بالای درخت که پرشاخوبال باشد،
شاخۀ درخت: عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲: ۵۷۴)،
قطعۀ آهن یا فولاد سوراخسوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از سوراخ آن میگذراند و میکشد تا باریک و هموار شود، شفشاهنگ، شفشاهنج،
جائی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد