معنی مجاورت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مجاورت. [م ُ وَ / وِ رَ] (ع مص) مجاوره. رجوع به مجاوره شود. || (اِمص) همسایگی و درنزدیکی. (ناظم الاطباء). قرب و همسایگی. (غیاث). نزدیکی. جوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و نخواهم که بیش خونی ریخته شود، حق مسلمانی و حق مجاورت ولایت از گردن خویش بیرون کردم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 349). آتش اندر نیستانی افتد، هرچه خشک باشد بسوزد و از جهت مجاورت خشک، بسیارتر نیز بسوزد. (سیاست نامه). من کاره شده ام مجاورت شتربه را. (کلیله و دمنه). به مجاورت شیر آن همه نعمت و آسایش منغص بود. (کلیله و دمنه). در آبگیری دوبط و سنگ پشتی... بحکم مجاورت دوستی و مصادقت داشتند. (کلیله و دمنه). مگر موشی در مجاورت ایشان خانه داشت حاضر بود مفاوضات هردو بشنید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 230). اجناس وحوش و طیور... از مجاورت نیاز و ناکامی رخت اقامت به ساحت آن منشاء خصب و راحت آورده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 260). غراب هم از مجاورت طوطی به جان آمده بود. (گلستان). پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر... و تفرج بلدان و مجاورت خلان. (گلستان).
آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرم است.
سعدی.
|| مقیم شدن در مکانی مقدس: و به ترخیص حضرت نادری مجاورت آستان عرش بنیان را اختیار و در آن اوان در آنجا می بود. (مجمل التواریخ گلستانه).
(مُ وَ رَ) [ع. مجاوره] (مص ل.) همسایگی، نزدیکی.
همسایگی کردن با کسی، در جوار کسی یا جایی به سر بردن،
همسایگی،
حوالی، نزدیکی، همسایگی، همجواری
(مصدر) مجاور بودن همسایه بودن در جوار کسی بودن، در مکانی مقدس اقامت گزیدن: و بترخیص حضرت نادری مجاورت آستان عرش بنیان را اختیار و در آن اوان در آنجا می بود، (اسم) همسایگی، نزدیکی:. . . آتش اندر نیستانی افتد هر چه خشک باشد بسوزد و از جهت مجاورت خشک بسیار تر نیز بسوزد.
هم خانگی