معنی مستمع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مستمع.[م ُ ت َ م ِ](ع ص) نعت فاعلی از استماع. شنونده و گوش دارنده.(از منتهی الارب)(از دهار). اصغاکننده.(از اقرب الموارد). گوش کننده. نیوشنده. ج، مستمعون. رجوع به استماع شود: أم لهم سُلَّم یستمعون فیه فلیأت مستمِعُهم بسلطان مبین.(قرآن 38/52).
مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
چند صفت پرسی از صفای صفاهان.
خاقانی.
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت.
عطار.
وصفها را مستمع گوید به راز
تا شناسد مرد اسب خویش باز.
مولوی(مثنوی).
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.
مولوی(مثنوی).
مستمع داند به جد آن خاک را
چشم و گوشی داند او خاشاک را.
مولوی(مثنوی).
مستمع چون نیست خاموشی به است
نکته از نااهل اگر پوشی به است.
(منسوب به مولوی).
تنی چند برگفت او مجتمع
چو عالم نباشی کم از مستمع.
سعدی.
نگویم سماع ای برادر که چیست
مگر مستمع را ندانم که کیست.
سعدی.
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی.
سعدی(گلستان).
مستمع را بسی منتظر باید بود تا او تقریر سخن کند.(گلستان).
سخن از مستمعان قدر پذیرد صائب
قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود.
صائب.
- مستمعآزاد، در تداول امروز محصلی که به میل شخصی نه طبق ضوابط تحصیلی در کلاس درس شرکت کند.
- امثال:
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد.(امثال و حکم دهخدا).

فرهنگ معین

(مُ تَ مِ) [ع.] (اِفا.) شنونده.، ~آزاد کسی که - بدون آن که شاگرد رسمی باشد - در کلاس یا خطابه حاضر شود و به درس و نطق گوش دهد.

فرهنگ عمید

آن‌که گوش می‌دهد، شنونده، گوش‌دهنده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سامع، شنوا، شنونده، نیوشا،
(متضاد) متکلم، گوینده، مخاطب،
(متضاد) متکلم

فرهنگ فارسی هوشیار

شنونده و گوش دارنده

فرهنگ فارسی آزاد

مُستَمِع، شنونده، گوش دهنده،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر