مصداق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مصداق. [م ِ](ع اِ) آلت صدق چیزی.(ناظم الاطباء). آله صدق.(منتهی الارب)(غیاث)(آنندراج). چیزی که صدق دیگری از او دریافت شود. نمونه.(یادداشت مؤلف). || گواه.(ناظم الاطباء)(غیاث)(آنندراج). حجت. آثار چیزی که دلیل راستی باشد. گواه راستی. دلیل راستی سخن.(ناظم الاطباء)(غیاث)(آنندراج). شاهد. آنچه بر راستی آن دلالت کند.(از تعریفات جرجانی). || گواهی(غیاث)(آنندراج). || چیزی که مردم آن را راست دارند.(غیاث)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || موافق چیزی.(ناظم الاطباء)(از غیاث). مجازاً آنچه موافق چیزی باشد.(آنندراج). مطابق. موافق آنچه منطبق بر امری گردد. ج، مصادیق.(یادداشت مؤلف):
«بسا قالی که از بازیچه برخاست
چواختر می گذشت آن قال شد راست.»
مصداق حال خواجه ٔ مذکور گشت.(عالم آرا ج 1 ص 159).
||(اصطلاح منطق) موجودی خارجی که مفهوم بر آن صدق کند مثلاً: زید و عمرو و بکر مصداقهای مفهوم «انسان » هستند. ج، مصادیق. رجوع به مفهوم شود.
دلیل راستی سخن، چیزی که دلیل راستی کسی باشد، آن چه که منطبق بر امری گردد. [خوانش: (مِ) [ع.] (اِ.)]
کسی یا چیزی که شاهد صدق و راست گفتن شخص باشد، گواه، گواهی، دلیل راستی سخن،
مورد، شاهد، گواه، مثال،
(متضاد) مفهوم
آلت صدقه چیزی، شاهد، گواه
مِصداق، هر آنچه که صدقِ کلام یا مطلبی را تائید کند، آنچه که برابر کلام یا مطلب گفته شده واقع گردد، گواه راستی، شاهد و دلیل درستی،