معنی مباشرت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مباشرت. [م ُ ش َ رَ] (ع مص، اِمص) (از مباشره عربی) جماع کردن. (غیاث). مجامعت. (ناظم الاطباء). با کسی نزدیکی کردن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود. (فرهنگ علوم سیدجعفرسجادی ص 460). مباضعت. مباعلت. نکاح. جماع. آرامش بازنان. مواقعه. صحبت. مجامعت. وقاع. آمیغ. آمیغه. بضاع. بضع. نزدیکی. هم خوابگی. بغل خوابی. درآمیختن. مقاربت. آمیختن. آرمیدن با زن یا در یک جامه ٔ خواب شدن با هم. درآمیختن با غیرجنس. آرامش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و مضرت مباشرت اندراین فصل [فصل تابستان] بسیار باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و شبهای روزه... بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی. (کشف الاسرار).
هر روز با حریفی و هر شب با ظریفی بمعاشرت و مباشرت مشغول. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 345).
- مباشرت کردن، جماع کردن. (ناظم الاطباء): با زنان مباشرت کنید هرگونه که خواهید. (جامع الحکمتین).
|| به خود به کاری درشدن. (غیاث). به کاری قیام کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به خویشتن برکاری قیام کردن. (زوزنی، یادداشت ایضاً). خود به کاری درشدن. (ناظم الاطباء). کاری را انجام دادن به نفعخویش، اقدام به عملی کردن: و به مطالعت کتب... چنان میل افتاده بود که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی مینمودم. (کلیله و دمنه). چون مرد توانا و دانا باشد مباشرت کار بزرگ... او را بخود نگرداند. (کلیله و دمنه). خردمند مباشرت خطرهای بزرگ به اختیار صواب نبیند. (کلیله و دمنه)
- مباشرت کردن، به تن خویش بدان پرداختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شروع کردن و مرتکب شدن هرکاری. و با دست کاری را کردن و خود به کاری در شدن. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح کلامی) نزد معتزله فعل صادر از فاعل است بدون واسطه و اگر با واسطه باشد آن را تولید نامند چنانکه گویند حرکت کلید بوسیله ٔ حرکت دست تولید است نه مباشرت اما حرکت دست مباشرت بود. و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود. || نظارت و سرکاری. (ناظم الاطباء).
- مباشرت کردن، نظارت کردن.
|| ولایت. وکیلی. (ناظم الاطباء). || کارپردازی.
- اداره ٔ (دایره ٔ) مباشرت، دایره یا اداره ٔ کارپردازی
- رئیس مباشرت، رئیس کارپردازی. و رجوع به کارپرداز و کارپردازی. و ماده ٔ بعد و رجوع به مباشره شود.

فرهنگ معین

پیشکاری، کارگزاری، همکاری، همدستی. [خوانش: (مُ ش رِ) [ع. مباشره] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

نظارت کردن،
[قدیمی] به‌دست خود کاری کردن، به‌ نفس خود کاری انجام دادن، اقدام به‌ کاری کردن،
[قدیمی] جماع کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آرمش، جماع، هم‌خوابگی، مباضعت، مجامعت، نزدیکی، جماع کردن، آرمیدن، کارگزاری، تصدی، سرپرستی، نظارت، نظارت کردن، اقدام کردن، پرداختن

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (مصدر) کاری را انجام دادن بنفع خویش اقدام بعملی کردن، جماع کردن آرمیدن با زن، نظارت کردن، (اسم) اقدام بعملی: فعل در باب مباشرت مباضعت مضاف با مرد است. یا اداره (دایره ء) مباشرت. کارپردازی. یا رئیس مباشرت. کارپرداز، نظارت، آرمش جماع: و شبهای روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی. توضیح جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود، (کلام) فعل صادر بلاواسطه.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر