معنی وحدت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

وحدت. [وَ دَ] (ع مص) یگانه شدن. (غیاث اللغات). || (اِمص) یکتایی. یگانگی. انفراد. (ناظم الاطباء). تنهایی. (ناظم الاطباء) (غیاث):
مرا آیینه ٔ وحدت نماید صورت عنقا
مرا پروانه ٔ عزلت دهد ملک سلیمانی.
خاقانی.
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنها نشین و محرمی از دودمان مخواه.
خاقانی.
صباح و مسانیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا میگریزم.
خاقانی.
|| یکی.عینیت. اتحاد. رجوع به وحده شود:
خداوندی که در وحدت قدیمست از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت نه محدث را ازو اِنها.
ناصرخسرو.
تا به نااهلان نگویی سر وحدت هین و هین
تا ز ناجنسان نجویی برگ سلوت هان و هان.
خاقانی.
- وحدت اتصالی، (اصطلاح فقه) وحدت دو چیز از یک جنس که به یکدیگر متصل هستند و دارای حکم واحد چون دو آب متصل به یکدیگر و غیره. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- وحدت اضافیه، هرگاه چیزی آنگونه باشدکه به امور متشارکه در ماهیت منقسم نشود وحدت خواهدداشت و هرگاه چنین وحدتی به امور متخالفه با حقیقت آن منقسم گردد وحدت اضافی خوانده میشود چون زید که منقسم میگردد به اعضاء و جوارح. وحدت اضافیه در مقابل وحدت حقیقیه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به وحدت حقیقیه شود.
- وحدت اندر وحدت، شدت وحدت:
وحدت اندر وحدت است این مثنوی
ازسمک رو تا سماک معنوی.
مولوی.
- وحدت پیشه، موحد که همه چیز را عین حق بیند:
نیست آیین دوبینی چشم وحدت پیشه را
دیده پوشید از دو عالم هر که شد بینای عشق.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- وحدت جنسی، واحد بودن در جنس چنانکه انسان و بقر و غنم با هم وحدت جنسی دارند زیرا همه در تحت جنس حیوان مندرج هستند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شرح منظومه ٔ حاجی سبزواری شود.
- وحدت حقیقیه، وحدت را تعریف کنند به چیزی که منقسم نشود در امور متشارکه در ماهیت آن و هرگاه به هیچ وجه قابل تقسیم نباشد آن را وحدت حقیقیه نامند چون وحدت واجب و وحدت نقطه. وحدت حقیقیه در برابر وحدت اضافیه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به وحدت اضافیه شود.
- وحدت شخصیه، واحد شخصی دارای وحدت شخصی است و واحد شخصی واحدی است که به جزئیات منقسم نمیگردد بدانگونه که تصور آن مانع است ازوقوع شرکت در آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- وحدت قهری، واحد دانستن خدای تعالی یعنی مسلمان شدن به قهر و غلبه ٔ سلاطین اسلام و بعضی چنین نوشته اند: وحدتی که مردمان را به قهر و غلبه ٔ کسی حاصل شود چنانچه نوکران سلاطین را که بظاهر به حکم حاکم متفق و متحد باشند و به باطن اتحادی ندارند. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- وحدت نوعی، واحد بودن از روی نوع چنانچه زید و عمرو و خالد و ولید را با هم وحدت نوعی است زیرا که ایشان همه انسان اند. (غیاث اللغات) (آنندراج).
|| (اصطلاح فلسفی) در مقابل کثرت، وحدت عبارت است از بودن چیزی به حیثیتی که منقسم نشود به امور متشارکه در ماهیت و کثرت در مقابل آن باشد. (نفایس الفنون). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || (اصطلاح صوفیه) وحدت نزد صوفیه عبارت است از تعین اول که حقیقت محمدیه است (ص) و مرتبه ٔ قابلیات صرف و آن را برزخ کبری نیز گویند و واحدیت و احدیت، طرفین اوست. احدیت به اعتبار نسب و اعتبارات و واحدیت به اعتبار ثبوت نسب و اعتبارات و اضافات. (کشاف اصطلاحات الفنون از لطائف اللغات).

وحدت. [وَدَ] (اِخ) طهماسب قلی خان، از شاعران و از مردم کرمانشاه و از سران ایل کلهر بود و مدت سی سال در تهران به سر برد و به سال 1311 هَ. ق. در هفتادسالگی در تهران درگذشت. غزلهای عرفانی دارد و این غزل ازوست:
از یک خروش یارب شب زنده دارها
حاجت روا شوند هزاران هزارها
یک آه سرد سوخته جانی سحر زند
در خرمن وجود جهانی شرارها
آری دعای نیمه شب دل شکستگان
باشد کلید قفل مهمات کارها.
(فرهنگ عمید).

فرهنگ معین

(مص ل.) یکی بودن، یگانه بودن. مق کثرت، (اِمص.) یگانگی، یکی بودن، ملی اشتراک همه افراد یک ملت در آمال و مقاصد چنان که به منزله مجموعه واحدی به شمار آید، وجود عقیده ای است مبتنی بر این که جهان وجود از جمادات و [خوانش: (وَ دَ) [ع. وحده]]

فرهنگ عمید

یگانگی، اتحاد،
[قدیمی] تنهایی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

همبستگی، یک پارچگی، یگانگی

کلمات بیگانه به فارسی

همبستگی - یگانگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

یگانگی، توحید، یکتایی، اتحاد، اتفاق، همبستگی،
(متضاد) پراکندگی، کثرت

فرهنگ فارسی هوشیار

انفراد، تنهایی، یگانگی، یکتائی

فرهنگ فارسی آزاد

وَحدَت، غیراز معانی مصدری مانند وَحد، یکتائی، یگانه بودن، انفراد به نفس، ایضاً: اتحاد و اتفاق کامل که کلّ مانند یک گردند و واحد شوند،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری