معنی تعصب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تعصب. [ت َ ع َص ْ ص ُ] (ع مص) بستن عصابه. (تاج المصادر بیهقی). عصابه بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عصبیت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حمیت و عصبیت و برنایشتی و جانب داری و طرفداری و حمایت. (ناظم الاطباء): عمر من به شصت وپنج سال آمده و بر اثر وی [بوسهل] می بباید رفت و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). به قدمی راسخ و عزمی ثابت در هواداری و حفظ خاندان کریم اتابکی تعصب نمود و حق گزاری کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 11).
تعصب را کمر دربسته چون شیر
شده بر من سپر بر خصم شمشیر.
نظامی.
خلقی به تعصب بر وی گرد آمدند. (گلستان). || دعوای عصبیت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || حمایت کردن و یاری دادن و پشتی کردن و خویشاوندی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || مایل شدن بسوی کسی و دفاع کردن از حریم او و دامن بکمر زدن و جدیت نمودن در پیروزی وی. (از اقرب الموارد). || مخالفت و مقاومت کردن با کسی و مشاهده ٔ عناد و عصبیت در نفس خودبر علیه کسی کردن. (از اقرب الموارد). عداوت. کینه ورزی. دشمنی: سلطان را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بودند و به آن وحشت و تعصب خلیفه زیاده می گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). علی رایض حسنک را به بند می برد و استخفاف می کرد و تشفی و تعصب و انتقام مینمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177). فضل ربیع که حاجب بزرگ بود میان بسته تعصب آل برمک را. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 424). || نپذیرفتن گفتار حق در مقابل دلیل بر اثر تمایل به جانبی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || سخت غیور بودن دردین و مذهب و دفاع کردن از آنها. (از اقرب الموارد). حمایت مذهبی. (ناظم الاطباء):
تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد
تا جنگ و تا تعصب با ذوالفقار باشد.
منوچهری.
|| قناعت نمودن بچیزی و راضی شدن به آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || میان بستن از گرسنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(مص ل.) از چیزی سخت جانبداری کردن، (اِمص.) حمیت، عصبیت، سخت گیری. [خوانش: (تَ عَ صُّ) [ع.]]

فرهنگ عمید

جانبداری کردن از مذهبی،
به چیزی دلبسته و مقید بودن و سخت از آن دفاع کردن،
[قدیمی] کینه، دشمنی،

حل جدول

خشک‌اندیشی

خشک اندیشی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پی ورزی، خشک اندیشی، ستیهندگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

خشک‌اندیشی، حمیت، غیرت، سخت‌گیری، عصیبت، جانب‌داری، طرف‌داری، هواداری (افراطی)، جانب‌داری کردن، حمایت کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

طرفداری و حمایت، جانبداری، حمیت

فرهنگ فارسی آزاد

تَعَصُّب، شدیداً طرفداری کردن، بطرز مفرط دور از منطق بامری علاقه نشان دادن و از آن دفاع کردن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری