معنی رضا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا قاجار، محمدرضامیرزا فرزند فتحعلی شاه قاجار. از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به بستان السیاحه ص 413 و 414 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای لاهیجانی، رضا شکر. وطنش لاهیجان است. شکرشکن و شیرین بیان بود. او راست:
بیابان بلا خاری ندارد
که از دامان من تاری ندارد.
چو آیی در صف آلودگان پرهیز کمتر کن
که اینجا منزلت هر کس به مقدار گنه دارد.
(از صبح گلشن ص 175).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای طهرانی، آقا محمدرضا، خواهرزاده ٔ امیدی.از گویندگان قرن دهم هجری بود. رجوع به عرفات العاشقین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ ملک و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی بن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه و علی آبائه آلاف التحیه و الثناء. (ناظم الاطباء). لقب علی بن موسی بن جعفر صادق بن محمدبن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع). (منتهی الارب). کنیه ٔ او ابوالحسن و معروفترین لقبش رضا بود. ولادت وی به یازدهم ذی قعده ٔ سال 148 هَ. ق. در مدینه اتفاق افتاده، اگرچه برخی سال 153 و یا 151، 202 و 203 نیز نوشته اند. پدر او حضرت موسی کاظم هفتمین امام شیعیان و مادرش کنیزی پاک و پرهیزکار بود به نام نجمه که حمیده مادر امام موسی کاظم وی را خرید و به پسرش بخشید و بعد ازولادت حضرت رضا او را به طاهره مسمی گردانید. حضرت رضا در علم و فضل و تقوی سرآمد اقران بود و مأمون دختر خود را به وی داد و او را ولیعهد خود خواند و احترامی تمام در حق او بجا آورد. وفات آن حضرت در آخر صفر 203 و بنابه برخی روایات در هفدهم آن ماه یا 23 ویا 13 ذیقعده در طوس روی داد و گویند مأمون حضرت را مسموم کرد. بارگاه حضرت بسیار مجلل و باشکوه است وهم اکنون بزرگترین زیارتگاه شیعیان جهان بویژه ایران می باشد. و در خراسان املاک فراوانی به آستان قدس رضوی تعلق دارد. (از منتهی الاَّمال شیخ عباس قمی صص 171- 217). خواندمیر گوید:... و در سنه ٔ 201 که سن شریف آن حضرت به چهل وهشت رسید مأمون آن جناب را به ولایت عهد خود برگزید و به روایت اکثر علماء، بسبب قصد مأمون در ماه رمضان 203 هَ. ق. در قریه ٔ سناباد طوس درگذشت. مدت عمرش بنابه اصح روایات پنجاه سال و مدت امامتش بیست سال بود و مرقدش سرای حمیدبن قحطبه ٔ طایی است. در قبه ای که مدفن هارون الرشید بود و اکنون زیارتگاه شیعیان جهان است... مأمون زمام ایالت عراق عرب را بدست حسن بن سهل داد و خود در مرو بود. گروهی ازعلویان به طمع خلافت عَلَم طغیان برافراشتند و چون مردم عراق از حسن بن سهل راضی نبودند جمع کثیری به مبایعت و مطاوعت علویان پرداختند. مأمون با شنیدن این خبر پریشان حال گشت و با فضل بن سهل ذوالریاستین به مشورت پرداخت و به صوابدید وی بر آن شد حضرت رضا را به ولیعهدی خود برگزیند تا شاید از این راه دیگر سادات را به اطاعت وادارد. بدین مقصود دایی خود رجأبن ابی ضحاک را با جمعی بمدینه فرستاد و با بزرگداشتی تمام آن حضرت را به مرو آورد و بواسطه ٔ یکی از خواص گفت قصد دارم سرانجام خود کناره گیری کنم و مسند خلافت را به وجود تو قرین سازم. امام رضا از قبول آن سر پیچید، ولی مأمون گفت اگر آنرا نپذیری باید ولایت عهد را قبول کنی. حضرت باز مخالفت کرد، ولی سرانجام به اصرار و تهدید مأمون بدین امر راضی شد، و او با تشریفاتی خاص برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت. نام او بر سکه ها زدند و علامت سیاه که شعار عباسیان بود به سبز مبدل شد. همه ٔ مسلمانان از این حسن انتخاب شاد شدند جزگروهی از غُلات بنی عباس که بر بغداد استیلا داشتند. آنان بمخالفت برخاستند و با عم مأمون ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و میان ابراهیم بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل که والی عراق بود جنگ درگرفت و هرج و مرج و نارضایی مردم از حسن بن سهل شدت یافت. مأمون با شنیدن این اخبار بسوی بغداد شتافت و چون به سرخس رسید در نهان چهار کس مأمور کرد تا فضل بن حسن را در حمام به قتل رساندند و خود به تعزیت وی نشست و به قصاص قاتلان پرداخت، چه او فتنه ٔ عراق را بخاطر برادرش پوشیده می داشت و حضرت رضا آن را در خلوت به مأمون بازگفت. مأمون پس از بازگشت به طوس حضرت رضا را نیز زهر داد و گویند علت این کار قصه ٔ خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان با ولیعهدی حضرت بود. و برخی گفته اند بسبب صراحت لهجه ٔ حضرت در مخالفت با باطل و بیان حق بود و دسته ای گفته اند که این داستان دروغ است و حضرت به مرگ طبیعی درگذشت، چون محبت مأمون نسبت بدان حضرت در اوج خود بود. مأمون جنازه ٔ آن حضرت را با اعزازو گرامی داشت تمام که خود گریان در کنار تابوت حرکت می کرد در قبه ای که آرامگاه پدرش هارون الرشید بود بخاک سپرد. بنابه روایات عدیده آن حضرت پنج پسر داشته ویک دختر، و اسامی ایشان اینست: محمد تقی (که بعد ازحضرت به امامت شیعیان رسید)، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین، عایشه، و برخی از مورخان گفته اند آن حضرت را جزمحمد تقی علیه السلام فرزندی نبود و به زعم حمداﷲ مستوفی از جمله فرزندان آن حضرت حسین در قزوین مدفونست. (از حبیب السیر چ تهران ج 2 جزء1 صص 82-91). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 229، 128، 236، 284، 286- 288 و ج 2 ص 322 و 365 و انساب سمعانی و لباب الالباب ج 1 ص 79 و التفهیم ص 482 و 490 و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی ایران ص 136 و مجمل التواریخ گلستانه و ضحی الاسلام ج ث ص 215 و 263 و مجالس النفائس ص 143 و فهرست تاریخ گزیده (ماده ٔ علی بن موسی الرضا) و فهرست خاندان نوبختی (ماده ٔ علی بن موسی الرضا) و تاریخ سیستان ص 134 و 129 و چهارمقاله ص 225 و ماده ٔ ابوالحسن در همین لغت نامه (علی الرضا...) شود.
در پایان مناسب می نماید خلاصه ای از ترجمه ٔ کتاب «زندگانی سیاسی هشتمین امام » نوشته ٔ جعفر مرتضی حسینی و ترجمه ٔ خلیل خلیلیان را بر آنچه گذشت بیفزائیم:
مسأله ٔ مهمی که در حیات سیاسی حضرت علی بن موسی الرضا (ع) مطرح است، پذیرفتن مقام ولایت عهدی از مأمون عباسی است. برای بررسی رویداد ولیعهدی آن حضرت باید تاریخ اسلام و تاریخ خلفای بنی امیه و کیفیت به خلافت رسیدن عباسیان را مورد تحقیق قرار داد و از این جمله اوضاع عمومی سرزمینهای خلافت اسلامی تا سال 203 هَ. ق. (سال وفات حضرت رضا (در طوس) به اجمال از این قرار است: خلفای اموی عموماً ستمگر بودند. از آئین اسلام روی گردان شدند و از خلافت جز حکمرانی چیزی در نظر نداشتند. تنها رفتار عمربن العزیز با آنان مغایر بود که حکومت او هم دیری نپائید. در نتیجه ٔ ستم این خلفا شورشها و آشوبها علیه حکومت اموی از هر سو پدیدار شد واین شورشها بیشتر رنگ و آمیزه ٔ مذهبی داشت. مسلمانان برای احیای آئین اسلام و تابعان سایر ادیان که در بلاد اسلامی می زیستند برای برقراری عدل و مساوات به خاندان علی (ع) که آنان را «اهل البیت » می گفتند چشم امیددوخته بودند. عباسیان از این امید مردم به نفع خود استفاده کردند. آنان در آغاز کار می گفتند برای نجات مردم از شر بنی امیه آمده اند. اما قیام آنان با تبلیغبه نفع اهل بیت در چند مرحله صورت پذیرفت:
مرحله ٔ نخست، دعوت عباسیان در آغاز کار بنفع علویان. مرحله ٔ دوم، فراخوانی به سوی اهل بیت و عترت. مرحله ٔ سوم، دعوت به جلب رضا و خشنودی آل محمد. مرحله ٔ چهارم، دعوی میراث خلافت برای خویشتن. عباسیان چون با حیله خلافت را درخاندان خود مستقر کردند آن همه وعده و نوید را زیر پا گذاشتند. با مردم بویژه با علویان بنای بدرفتاری را نهادند و به هر بهانه ای هر یک از آنان را هر جا می یافتند آزار می رساندند و حبس می کردند و می کشتند. سرانجام رفتار ناجوانمردانه ای که عباسیان با عموزادگان خود یعنی خاندان «ابوطالب » می کردند مردم را از آنان رنجاند. بدین رو، شورشها دوباره علیه نظام موجود پدید آمد. در روزگار مأمون آشوبها بیش از گذشته گسترش یافت و قیامهایی به هواداری از خاندان علی (ع) در بسیاری از ایالات و شهرها صورت گرفت. مأمون دانست که برای رهایی از این مشکلات بایست چند کار را انجام دهد:
1- فرونشاندن شورشهای علویان
2- گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر آنکه حکومت عباسیان قانونی است.
3- از بین بردن محبت و ستایش و احترام روزافزونی که مردم نسبت به خاندان علوی داشتند. از این طریق که احساس عمیق را از نهاد مردم برکند، و علویان را به طرقی که شبهه و شک برنینگیزد نزد مردم بی ارج گرداند. مخصوصاً در مورد امام رضا (ع) گفته بود که می خواهد امام رادر نظر مردم برای امر خلافت بی لیاقت نشان دهد. مأمون هنگامی که از سوی حمیدبن مهران و برخی عباسیان بازخواست شد که چرا ولیعهدی را به امام رضا (ع) داده است بدانها چنین پاسخ داد: «این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خویشتن فرامی خواند. از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هرچه مردم را به خویشتن جلب کند همه به نفع ما تمام شود». امام علی بن موسی الرضا قصد مأمون را میدانست و می فرمود: «مأمون بااین کار می خواهد بمردم وانمود کند علی بن موسی از دنیا روبرگردان نیست... مگر نمی بینید چگونه به طمع خلافت، ولایت عهد را پذیرفته است ». و در پاسخ کسانی که علت پذیرفتن ولیعهدی را از او پرسیده بودند گفت: «در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم...». شرایطی که امام رضا (ع) برای قبول ولایت عهدی اعلام کرد در حقیقت تبرای او را از شرکت در حکومت مأمون نشان میدهد، زیرا امام (ع) اعلام کرد که هرگز نه کسی را بر مقامی می گمارد و نه کسی را عزل می کند نه رسم و سنتی را نقض می کند و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون می سازد. فقط از دور مشاوردر امر حکومت خواهد بود. و این شرط نشان میدهد که وی با اکراه این سمت را پذیرفته است. از این گذشته چنانکه در بعض سندها می بینیم امام فرمود که این کار به پایان نخواهد رسید. دقت در عبارت فقره هایی که امام بر پشت سند ولایت عهدی نوشته است کراهت او را از این کار و علم وی را بر پایان نامطلوب این امر نشان میدهد. دیری نپایید که خاندان عباسی در بغداد علیه مأمون بپا خاستند و با ابراهیم مهدی بیعت کردند. از سوی دیگر علویان دانستند که مأمون این کار را از روی ایمان نکرده است. دیگر بار شورش برخاست و مأمون چاره را در آن دید که امام را از میان بردارد.

رضا. [رِ] (ع مص، اِمص) رَضا. رِضی ̍. [رضا] خشنود شدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). خشنودی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). عبامرضاه. (منتهی الارب). رضوان. (دهار) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رِضاً. (اقرب الموارد). رِضی ً. رُضوان. رُضی ً. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر مرادف آن شود. || خشنودی... و با لفظ دادن و آوردن به معنی اجازت دادن و آوردن مستعمل... و در منتخب به همه معنی به فتح نوشته و صاحب کشف و صراح و مزیل الاغلاط و ابن حاج به معنی اول به کسرنوشته اند. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). در عربی رضایت نیامده و از این رو اساتید قدما همه جا بجای رضایت که در تداول نثر امروز شایع است رضا استعمال می کرده اند. نیک خرسندی. (ناظم الاطباء). خشنودی. مرضات. رضوان. خرسندی. خشندی. مقابل سخط. مقابل جبر و ستم. مقابل خشم. مقابل غضب. (یادداشت مؤلف):
رضای او کند روشن ثنای او کند نیکو
هوای او کندبینا سخای او کند فربی.
منوچهری.
بارخدایی که او جز به رضای خدا
بر همه روی زمین می ننهد یک قدم.
منوچهری.
ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). با این همه قسم می خورم در حالت رضا نه در وقت اکراه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357). هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد دررضای خداوند بذل کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357). می گزیند رضای او را در همه ٔ آنچه می گشاید و می بندد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت در باید گذاشت و به رضای سلطان به آموی رود... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355).
گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر
بر چیزها مده به دو عالم ظفر مرا.
ناصرخسرو.
دانستند که خاموشی او رضای آنست. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 100).
ای خسرو زمانه که باشد ز خسروان
کاندر جهان رضای ترا جانسپار نیست.
مسعودسعد.
در رضا و ثواب ایزد کوش
گرچه صعب است درد فرزندان.
مسعودسعد.
لیکن از دین پاک تو نسزد
که بدین مر ترا رضا باشد.
مسعودسعد.
در آنچه جست همه خشندی ّ سلطان جست
هر آنچه کرد زبهر رضای یزدان کرد.
مسعودسعد.
جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش
فلک به پیش رضای تو پشت کرده دو تا.
مسعودسعد.
یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خانیان را به جمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه).
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال برخلاف رضاست.
انوری.
همه رنجی بسر برم چو به کوی تو بگذرم
همه خشمی فروخورم چو ببینم رضای تو.
خاقانی.
پل آبگون فلک باد رخنه
که در جویش آب رضایی نبینم.
خاقانی.
... با تحری رضای خویش برابر دانست. (سندبادنامه ص 4). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند و موافقت را ملتزم شود و به قراری تن دردهد و رضای سلطان حاصل کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359).
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار.
سعدی.
به سمع رضا مشنو آزار کس.
سعدی (بوستان).
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی.
سعدی (گلستان).
مانند آستان درت مأمن رضا.
(گلستان).
- امثال:
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار.
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868).
سکوت موجب رضاست. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 987).
- بی رضا، ناخشنود. ناراضی:
زن کز بر مرد بی رضا برخیزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد.
(گلستان).
- رضای کسی را جستن، طلب خشنودی وی. جستن رضای او. (یادداشت مؤلف):
ذوالجلال از تو هیچ راضی نیست
چند جویی رضای میر جلیل.
ناصرخسرو.
گر زخم زنی سنانْت بوسم
ور خشم آری رضات جویم.
خاقانی.
جویم رضات شاید گر دولتی نجویم
دارم مسیح گرچه سُم ّ خری ندارم.
خاقانی.
|| خوشدلی. || دلپسندی. (ناظم الاطباء). پسند. پسندیدن. پسند کردن. دلخواه. (یادداشت مؤلف). || موافقت. تن دردادن. همداستانی. تسلیم. (یادداشت مؤلف): اگر صلح باشد خود نیک و اگر جنگ باشد چون بنده، بسیار بندگان در خدمت و رضای خداوند روان شوند در طاعت خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). فرصت نگاه می داشت و حیلت می ساخت تا رضای آن خداوند را به باب ما دریافت و بجای آورد. (تاریخ بیهقی).
- به چشم رضا به چیزی نگریستن، از روی موافقت و خشنودی و رضای خاطر در چیزی نگاه کردن: و نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده است که چون به چشم رضا بدان نگریسته آید عیب آن پوشیده ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209).
|| نزد طایفه ٔ معتزله به معنی اراده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || به اصطلاح اهل تصوف خشنودی کردن بر هرچه از قضای الهی به بنده رسد، و فروتر ازاین مرتبه ٔ صبر است و بالاتر از این مرتبه ٔ تسلیم. (آنندراج) (غیاث اللغات). نزد سالکان رضا لذت یافتن از بلا باشد چنانچه در مجمعالسلوک گفته. و در اسرارالفاتحه گوید: رضا خروج است از رضای نفس و درآمدن است به رضای حق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). این اصطلاح عرفانی است و رضا عبارت از رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدراست، و مقام رضا بعد از مقام توکل است. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف محمد سجادی). در اصطلاح عرفا شادی دل است به آنچه پیش آید. (از تعریفات جرجانی). هجویری گوید: محاسبیه پیروان حارث بن اسد محاسبی هستند و او نخستین کسی بود که رضا را از جمله ٔ احوال شمرد نه مقامات، و پس از او اهل خراسان قول او و اهل عراق خلاف آنرا گرفتند. بدان که کتاب و سنت به ذکر رضا ناطق است و امت بر آن مجتمعاند:... و رضا بر دو گونه بود یکی رضای خداوند از بنده دیگری رضای بنده ازخداوند. اما حقیقت رضای حق اراده ٔ ثواب و نعمت و کرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده اقامت بر فرمانهای وی، پس رضای حق مقدم بر رضای بنده است زیرا تا توفیق وی نباشد بنده حکم را گردن ننهد و در جمله رضای بنده استواری دل وی باشد بر طرف قضا اعم از منع و عطا، استقامت سرش بر نظاره ٔ احوال اعم از جلال یا جمال چنانکه اگر بنور لطف حق بفروزد یا به آتش هیبت وی بسوزدبر او یکسان بود. امام حسین از قول اباذر غفاری فرمود که او گفته به نزد من درویشی از توانگری و بیماری از تندرستی بهتر، ولی من گویم هرچه خدا بخواهد همان بهتر و بنده چون اختیار حق دید از اختیارات خود اعراض کند. اما حقیقت معاملات رضا پسنده کاری بنده باشد به علم خدای تعالی و اعتقاد وی به اینکه خداوند در همه حال بدو بیناست، و اهل این بر چهار قسمند: اول - آنان که از حق تعالی راضی اند به عطا، و آن عطا معرفتست. دوم - آنان که راضی اند به نعما، و آن دنیاست و خسران.سوم - آنانکه راضی اند به بلا، و آن محن گوناگون است وچون در بلا، بلارسان را بیند رنج آن به دیدار زایل شود. چهارم - آنانکه راضی اند به اصطفا، و آن محبت است، و منزل دلهایشان بجز حضرت حق نباشد. حاضرانی باشند غایب، دل از خلق گسسته و از بند مقامات و احوال جسته و مر دوستی را میان بسته: لایملکون لأنفسهم ضراً و لا نفعاً و لایملکون موتاً و لا حیوهً و لا نشوراً. (قرآن 3/25). رسول خدا فرمود: من لم یرض باﷲ و بقضائه شغل قلبه و تعب بدنه. رضای بنده بر قضای خدا نشانه ٔ رضای حق از اوست. رضا از زهد بالاتر است چه زهد را تمنا درپی اوست ولی رضا را نیست. چون راضی بالاتر از رضا منزلتی نمی بیند، پس قول محاسبی درست است که گفت رضا ازجمله ٔ احوال است و از مواهب ذوالجلال نه از مکاسب بنده، وی گوید: الرضا سکون القلب تحت مجاری الاحکام. و چون سکون دل خداییست نه اکتسابی، پس رضا از احوال است نه مقام. ولی برای روشن شدن مطلب باید گفت که مقام، عبارتست از راه طلب و قدمگاه وی اندر محل اجتهاد ودرجه ٔ وی به مقدار اکتسابش اندر حضرت حق تعالی است. و اما حال، عبارتست از فضل خداوند تعالی و لطف وی به دل بنده بی تعلق مجاهدت وی. پس مقام از جمله ٔ مکاسب است و حال از جمله ٔ مواهب. (از کشف المحجوب هجویری صص 219- 225): گفت ای فرزند خرقه ٔ درویشان جامه ٔ رضاست هرکه در این کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام. (گلستان).
چهارم تواضع رضا پنجمین
ششم ذکر مردقناعت گزین.
سعدی.
|| نزد اشاعره ترک اعتراض باشد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- راضی بودن به رضا و قضای خدا، تن به قضای الهی دادن. تسلیم خواست و مشیت الهی شدن: ناچار است راضی بودن به رضا و قضای خدا عزوجل. (تاریخ بیهقی).
- راضی به رضای حق، یعنی خرسند و شادمان به آنچه خدا می خواهد. (از ناظم الاطباء).
- رضاً بقضاء اﷲ و تسلیماً لأمره، به جهت رضا بقضای خدا و تسلیم امر او.
- رضا به قضا دادن، راضی بودن به رضای خدا.تسلیم قضا و قدر شدن. به قضای الهی رضا دادن و خشنود شدن. (یادداشت مؤلف): روبرو می شود با واقعه به آن طریق که رضا به قضا می دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
|| (ص) خوشدل و خشنود. (از ناظم الاطباء). فارسیان به معنی راضی و خشنود هم استعمال کنند، و این مجاز است. (آنندراج).
- رضا بودن، خوشدل و خشنود بودن. (از ناظم الاطباء).
|| راغب و مایل. || خاطرجمع. (ناظم الاطباء). || ضامن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). || محب. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). || مرد خشنود و پسندیده. (ناظم الاطباء).

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای قزوینی، میرزا رضا. از گویندگان و ندیمان شاه عباس بود. رباعی زیر او راست:
آنم که ضعیف و خسته تن می آیم
جان بسته به تارپیرهن می آیم
مانند غباری که بپیچد بر باد
پیچیده به آه خویشتن می آیم.
(از قاموس الاعلام ترکی).
ورجوع به صبح گلشن ص 176 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای قمشه ای، آقا محمدرضا (متوفای 1306 هَ. ق.). از گویندگان متأخر بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و طرائق الحقائق ج 3 ص 237 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای قمی، میرزا محمدرضا خلف آقا رضی وزیر قم. از گویندگان قرن یازدهم هَ. ق. بود. رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص 112 و روز روشن ص 247 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا کازرونی، حاج میرزا محمدرضا ملقب به «صدرالسادات ». از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به مرآه الفصاحه (حرف «ر») و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) محمدرضاپاشا یا رضاپاشا تبریزی. رجوع به رضاپاشا (محمدرضاپاشا) شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای شیرازی، حکیم شاه رضا. معاصر اکبرشاه بود و سفری به هند کرد و در آنجا می زیست و همانجا درگذشت. زیاده بر این از حالش معلوم نیست. از اوست:
سلطان به جهان پرده سرایی زد و رفت
درویش به دهر پشت پایی زد و رفت
القصه به هر دو روز در گلشن عمر
مرغی به سر شاخ نوایی زد و رفت.
#
ای سالک راه خانه سوزی می کن
وز شعله ٔ آن جهان فروزی می کن
بر عمر چه مقدار که امّیدت هست
درخورد همان کوشش روزی می کن.
(از ریاض العارفین ص 195).
و رجوع به فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 147 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) مشهدی. از شعرای متأخر و از پرهیزکاران مشهد بود و به هندوستان سفر کرد. رباعی زیر از اوست:
گریان که ناله می کند وقت گری
دانی غرضش چیست از این نوحه گری
یعنی که گری گری شود عمر تو کم
پیمانه ٔ عمر پر شود تا نگری.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به صبح گلشن ص 176 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا ملایری، میرزا رضا آریان. از گویندگان قرن چهاردهم هجری بود. رجوع به تذکره ٔ شعرای معاصر اصفهان ص 485 و 486 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) میرزا محمدرضا خلف میرزا حیدر قمشه ای. از گویندگان متأخر (قرن یازدهم هجری) و اهل قمشه بود. بیت زیر او راست:
سرم به عرش رسد گر زمانه ٔ بی مهر
به قدر آنکه به خاکم فکند بردارد.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص 129 و 535 و فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.

رضا. [رِ] (اِخ) میرزا رضای کرمانی که ناصرالدین شاه را در روز جمعه هفدهم ذیقعده ٔ سال 1313 هَ. ق. در حرم حضرت عبدالعظیم به ضرب شش لول کشت، پسر ملا حسین عقدایی و از مریدان متعصب سیدجمال الدین افغانی بود. وی اهل کرمان بود و در تهران به شغل دستفروشی اشتغال داشت و سالها به تهمت دروغ بابی بودن در سیاه چالها محبوس بود. تفصیل احوال او و علل و اسبابی که وی را به قتل ناصرالدین شاه برانگیخت در ضمن بازجویی بوسیله ٔ خود و بستگان او بیان شده که همگی در روزنامه ٔ هفتگی صور اسرافیل از شماره ٔ 9 مورخه ٔ 28 جمادی الاَّخر 1325 هَ. ق. تا شماره ٔ 17 مورخه ٔ 24 شوال همان سال چاپ شده است و قسمت استنطاق خود او نیز تماماً در تاریخ بیداری ایران تألیف مرحوم میرزا کاظم کرمانی و ترجمه ٔ انگلیسی آن در کتاب «انقلاب ایران » تألیف ادوارد براون چاپ گردیده است. دو ماه و اندی پس ازجلوس مظفرالدین شاه به تخت سلطنت میرزا رضا را در صبح روز پنجشنبه دوم ماه ربیعالاول سال 1314 هَ. ق. درمیدان مشق طهران به دار آویختند و دو سه روز همچنان به دار بود و مردم از همه جا به تماشا می آمدند و بامراقبت قراولان از فاصله ٔ معین بدان نگاه می کردند. مجلس ترحیم و چله برای وی نشد. تنها شب چهلم و سالگرداو حاجی شیخ هادی نجم آبادی با دو سه نفر مخفیانه مجلسی ترتیب داد. میرزا رضا پسری به نام تقی داشت که پس از مرگ پدر در دکان نانوایی تفتونی شاطری می کرد و مردم دسته دسته بدانجا آمده و او را بنام پسر قاتل شاه شهید به یکدیگر نشان می دادند. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجله ٔ یادرگار سال 3 شماره ٔ 10).

رضا. [رِ] (اِخ) یا میرزا رضای کَلْهُر. از بهترین و نامی ترین خطاطان نستعلیق نویس عصر اخیر بود. کَلْهُر نام یکی از ایلات کرد اطراف کرمانشاه است. چون صاحب ترجمه یکی از افراد آن ایل بوده به این اسم معروف شده است. شرح احوال او با نمونه ای از خطوط وی در شماره ٔ هفتم از سال اول مجله ٔ یادگار (صص 39-56) طبع شده است. میرزا رضا کلهر در وبای عام تهران در روز جمعه بیست وپنجم محرم سال 1310 هَ. ق. درگذشت و در تهران در قبرستان حسن آباد که فعلاً دیگر وجود ندارد و اداره ٔ آتش نشانی بجای آن بنا شده است به خاک سپرده شد. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجله ٔ یادگار سال 3 شماره ٔ 10). و رجوع به فرهنگ فارسی معین (بخش اعلام) و نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔسلطنتی ایران و سبک شناسی ج 3 ص 346، 365 و 371 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) میر محمدرضا. از گویندگان متأخر هندوستان و از اهالی عظیم آباد بود و به سال 1216 هَ. ق. در آنجا درگذشت. بیت زیر او راست:
کشتن چه لازم است بدین قهر و کین مرا
از ناز چون نمی کشی ای نازنین مرا.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 176 و 177 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا واعظهمدانی، حاجی میرزا رضا واعظ همدانی پسر حاجی میرزاعلی نقی. یکی از مشایخ ارشاد و نوه ٔ حاجی ملا رضا متخلص به کوثر از مشایخ نامی عهد فتحعلی شاه بود که یکی از وعاظ نامی و بانفوذ تهران در اواخر دوره ٔ ناصرالدین شاه بشمار است و در اغلب مجالس وعظ و روضه ٔ آن عصرحتماً یکی از وعاظ بود که رجال و درباریان و تقریباً همه ٔ خواص و عوام با اشتیاق در پای منبر او گرد می آمدند. او در سخنوری تعبیرات خاصی داشت و در آخر عمرخود در مجالس وعظ بغایت نزدیک بودن ظهور امام زمان را تصریح می کرد و می گفت که بسیاری از حاضرین مجلس آن حضرت را درک خواهند کرد. وی روز پنجشنبه چهاردهم ربیعالاول 1318 هَ. ق. در تهران درگذشت و در زاویه ٔ حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. (از وفیات معاصرین به قلم محمد قزوینی، مجله ٔ یادگار سال 3 شماره ٔ 10).

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا هروی، رضاعلی شاه. از مریدان سیدمعصوم دکنی و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.رجوع به فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص 260 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای شیرازی، میرزا محمدرضا. از نویسندگان ایلخان فارس و از گویندگان بود. رجوع به مرآه الفصاحه (حرف «ر») و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) شیخ محمدرضا. از گویندگان فارسی زبان هند بود و به سال 1143 هَ. ق. درگذشت. رباعی زیر از اوست:
کار ما آخر شد و آخر ز ما کاری نشد
مشت خاک ما غبار کوچه ٔ یاری نشد
سالها خون جگر در ناف آهو شد گره
مشک شد اما چه حاصل خال رخساری نشد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 175 و مقالات الشعراء صص 521- 523 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضایی نوربخشی یا رضایی طهرانی یا رازی. رجوع به رضایی طهرانی در فرهنگ سخنوران و رضایی (شاه رضا...) شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای بروجردی، حکیم محمدرضا عرب. از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکره المعاصرین ص 87 و 88 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) ابوالحسین بن زکی بن حسن... بن علی بن ابیطالب که به هفت واسطه نسبش به حضرت امام حسن می رسد و از طرف مادر نوه ٔ صاحب بن عباد وزیر نامی بود و سادات همدان نسبشان به این خاندان می رسد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 459 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا اصفهانی. از گویندگان اصفهان که در اوایل پیشه ٔ جولاهی داشت. رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکره المعاصرین ص 120 و 121 و شمع انجمن ص 170 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا اصفهانی، مولانا آقا رضا خلف مولانا محمد گیلانی مشهور به سراب (متوفی در حدود 1135 هَ. ق.). از گویندگان قرن 12 هجری بود. رجوع به تذکره المعاصرین ص 109 و نجوم السماء ص 204 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا اصفهانی، سیدشرف الدین. از گویندگان نامی ایران و از سادات اصفهان بود و نیاکان وی از وزراء و امرا بودند. در عصر شاهرخ حاکم سبزوار بود ولی به اتهامی زندانی و بعد به وساطت وزیر خواجه غیاث الدین پیر احمد آزاد گردید. قتل رضا در سال 856 هَ. ق. بود. بیت زیر او راست:
ای خواجه درین کوی که ما را طلبی تو
مَطْلَب که بجزکوی رضا را نشناسیم.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای اصفهانی، شیخ نجیب الدین رضا. رجوع به زرگر اصفهانی شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای اصفهانی، میرزا رضا صفاهانی.طبعش معروف رضای شاهدان تازه مضامین و نادره معانی:
ز بس پر شد به یاد لعل جان بخشی دل تنگم
صدای آب حیوان می کند گر بشکند رنگم.
تار و پود بسترش از رنگ وبوی گل کنید
آن بدن یک پیرهن از برگ گل نازکتر است.
(از صبح گلشن ص 176).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای اصفهانی، میرزاسیدرضا. از سادات حسینی اصفهان و در کمال زهد و تقوی بسیار خوش صحبت بود. در عهد شاه سلطان حسین به منصب نقابت منصوب و هم در آن زمان به اجدادش محشور شد و گاهی شعر می گفت، این دو بیت از او مسموع و ثبت شد:
هرگه که چشم مست ترا یاد می کنم
خاموش می نشینم و فریاد می کنم.
اشکم ببین ز دیده ٔ بیتاب می رود
تا چشم کار می کند این آب می رود.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 181). و رجوع به فرهنگ سخنوران و نگارستان سخن ص 32 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای بروجردی، میرزا محمدرضا، از اولاد جهانشاه ترکمان. از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرهالمعاصرین ص 124 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای سمنانی. از سادات هرات و قاضی سمنان و از گویندگان فارسی زبان بوده. و رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 246 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای بروجردی، میر محمدرضا خلف میر عبدالحی و قاضی بروجردی. از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. رجوع به تذکره المعاصرین صص 116-118 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای بلگرامی، محمدرضا. از دوستان محمدصادق خان اختر و از گویندگان قرن سیزدهم هجری بود. رجوع به فرهنگ سخنوران و روز روشن ص 247 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای بهبهانی، میرزا محمدرضا خلف الصدق میرزا قوامای بهبهانی. گاهی شعر می گفت. از اوست:
جفا برون مبر از حد و جور کمتر کن
که آه خسته دلان بی گمان اثر دارد.
(از فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 270).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مرآه الفصاحه (حرف «م ») شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای تبریزی، میرزا رضا خلف میرزا رضی، متخلص به بنده ٔ تبریزی. در سنه 1243 هَ. ق. درگذشت. (از دانشمندان آذربایجان ص 159). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای تتوی، رضابن عبدالواسعبن داروغه کهر، ساکن تته. متوفای 1038 هَ. ق. از گویندگان قرن یازدهم هَ. ق. بود. رجوع به مقالات الشعراء ص 251 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای جوینی، خواجه محمدرضا خلف خواجه ملک وزیر. از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.رجوع به روز روشن صص 245-246 و فرهنگ سخنوران شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا خوانساری. از گویندگان متأخر ایران بود. بیت زیر او راست:
چون گلرخان به جانب عشاق رو کنند
صد چاک دل به ناز نگاهی رفو کنند.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به صبح گلشن ص 174 و 175 و تذکره ٔ نصرآبادی ص 381 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضای دهلوی، محمدمحسن، رضا، پسر شیخ محمد شجاع دهلوی، در فرخ آباد هند سکونت گزیده بود. در ادبیات پارسی و تازی دست داشت و شعر می گفت. بیت زیر از اوست:
بنده ٔ حسن جمالت بشری نیست که نیست
سجده را بر درت افتاده سری نیست که نیست.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 175 شود.

رضا. [رِ] (اِخ) یا رضا هاشمی، محمدرضا. از گویندگان قرن دوازدهم هَ. ق. و در سال 1127 هَ. ق. زنده بود. رجوع به تذکره ٔ قاری ص 253 و 254 و فرهنگ سخنوران شود.

فرهنگ معین

(اِمص.) خشنودی، صلاحدید. [خوانش: (رِ) [ع. رضاء]]

فرهنگ عمید

خشنودی، خوش‌دلی،
(صفت) [عامیانه] خشنود،
(تصوف) یکی از مراحل سلوک که سالک در آن هر حادثه‌ای را نتیجۀ مشیت الهی می‌بیند،

حل جدول

خرسندی

خشنودی

خشنودی، امام هشتم شیعیان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

خرسندی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تراضی، خشنود، خوشحال، خوشدل، راضی، رضایت، قانع، قبول، مجاب، موافقت، همداستانی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (اسم) خشنودی خوشدلی، صلاح صوابدید، (تصوف) رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدر و مقام رضا بعد از مقام توکل است حقیقت رضا تسلیم شدن سالک است، (صفت) خشنود راضی. یا رضا ء بودن خوشدل بودن خشنود بودن، راضی بودن.

فرهنگ فارسی آزاد

رِضا، لقب حضرت علی ابن موسی امام هشتم شیعیان که مزارشان در مشهد است

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری