معنی اتصال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اتصال. [اِت ْ ت ِ] (ع مص) پیوسته شدن. (زوزنی). پیوستن.بچیزی پیوستن. پیوسته شدن کار. (تاج المصادر). پیوستگی. رسیدن. اتحاد. التصاق. ملاصقت. تلاصق:
تا نبودم من بحیدر متصل
علم حق با من نمی جست اتصال.
ناصرخسرو.
بنگر که هست منکر من، یا برادرم
دارد چنانکه داشت همی با من اتصال.
ناصرخسرو.
سبب اتصال وی [بوصادق تبانی] بیارم بدین دولت، در این فصل. (تاریخ بیهقی). || در اصطلاح منجمین نظر کردن کواکب با یکدیگر به اعتبار مفاصله ٔ بروج و درجات. (غیاث). || اتصالات، مقارنه یا اقتران و مقابله یا استقبال نیرین یا کوکبی با شمس. ممازجات. کاینات جو.
- اتصال ایمن، در اصطلاح احکامیان، اتصال بر توالی بروج است، مانند اینکه میان زهره و مریخ نظر تربیع باشد یعنی زهره در اول حمل و مریخ در اول سرطان.
- اتصال ایسر، در نجوم، اتصال برخلاف توالی بروج است مانند اینکه مریخ در اول جدی باشد و زهره در اول حمل (؟) در این وقت میان زهره و مریخ تربیع است برخلاف توالی بروج.
- اتصال بجرم، در اصطلاح نجومی، غرض اتصال بنظر مقارنه است.
- اتصال بشعاع، در اصطلاح نجومی، اتصال بنظرات است جز مقارنه.
- اتصال التربیع، متصل کردن دیواری ا ست بدیوار دیگر بطوریکه آجرهای یکی میان آجرهای دیگری داخل شود و وجه تسمیه ٔ آن از این جهت است که این دو دیوار با دو دیواردیگر محل مربعی را احاطه کنند. (تعریفات).
- اتصال تمام، در اصطلاح نجومی، چون اتصال دو کوکب در یک دقیقه ٔ فلکی باشد.مانند اتصال قمر و زحل، آنگاه که قمر در سوم درجه ٔ حمل و زحل در سوم درجه ٔ میزان باشد.
- اتصال طبع، یا اتصال محل، در اصطلاح احکامی، اتفاق طریقت و اتفاق قوت دو کوکب است.
- اتصال عرض، در اصطلاح نجومی، آن است که دو کوکب دارای یکدرجه عرض باشند. و آنرا اقسامی است مانند اینکه هردو در یک جهت یا در دو جهت یا در صعود یا در هبوط باشند.
- اتصال عظم، پیوستن استخوانها. (جراحی).
- اتصال مطلق، در اصطلاح نجومی آن است که کوکبی بکوکب دیگر بیکی از نظرات خمسه اتصال پیدا کند و همیشه کوکب سریعالسیر به کوکب بطی ءالسیر متصل گردد. رجوع به نظرات خمسه شود.
- اتصال ورکین. رجوع به غضروف عانه شود.

فرهنگ معین

(مص ل.) به هم وصل شدن، پیوستن، (اِمص.) پیوستگی. [خوانش: (اِ تِّ) [ع.]]

فرهنگ عمید

به هم وصل شدن، به هم رسیدن، به هم پیوستن،
پیوستگی، ارتباط،

حل جدول

پیوسته، ارتباط

یکدش، پیوند

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پیوستگی، پیوندیدن، پیوستن

مترادف و متضاد زبان فارسی

التصاق، الحاق، پیوستگی، پیوستن، پیوند، چسبیدگی، رسیدن، وصل،
(متضاد) انفصال

فرهنگ فارسی هوشیار

پیوسته شدن، پیوستن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر