معنی راننده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

راننده. [ن َن ْ دَ / دِ] (نف) که براند. که عمل راندن انجام دهد. || محرک. حرکت دهنده بجلو. فشاردهنده که به جلو برد. || که وسایط نقلیه و جز آن را از جایی بجایی برد. که ماشین و گاری و جز آن را براند. که عمل راندن و راهنمایی ماشین و جز آن را بعهده داشته باشد. و در اصطلاح امروز بر کسانی که گاری و درشکه و کالسکه و اتومبیل و جز آن را هدایت می کنند اطلاق می شود مرادف گاری چی و درشکه چی و ماشین چی، و کلمه ٔ شوفر، فرانسه ٔ آن است. ج، رانندگان. چاروادار. مکاری: سائق. ج، سُوّاق، راننده ٔ چاروا. (منتهی الارب). سائقه ٔ؛ مؤنث سائق. راننده. (منتهی الارب). شادی، راننده. مِنجَر؛ مرد سخت راننده. (منتهی الارب).
- راننده ٔ کشتی، ناوبر. کشتیبان. کشتی بر. هدایت کننده ٔ کشتی. ناوخدا. ناخدا.
- راننده ٔ هواپیما، خلبان. آنکه هواپیما را هدایت می کند.
|| دفعکننده. دافع: دَفوع، بسیار راننده و دفعکننده. مِدفَع؛ بسیار دفعکننده و راننده. || دورکننده. طردکننده. ذائد. طارد. شَحَذان، نیک راننده. مِشحَذ؛ سخت راننده. مِدنَظ؛ سخت راننده. || جاری کننده. روان سازنده: کارح، راننده ٔ آب. (منتهی الارب). || رونده. روان: مُدقَس: جمل مدقس، شتر درشت بسیار راننده. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

(نَ دِ) (ص فا.) آن که وسایل نقلیه را می راند، شوفر.

فرهنگ عمید

کسی که وسیلۀ نقلیه‌ای را می‌راند،

حل جدول

شوفر

مترادف و متضاد زبان فارسی

شوفر

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) آنکه چیزی یا جانوری را براند، آنکه اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه را براند شوفر.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر