معنی عفیف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
عفیف. [ع َ] (ع ص) پارسا. (منتهی الارب). مرد پارسا و پرهیزگار از حرام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارسا و پرهیزگار. (دهار). کسی که عفت پیشه دارد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). پاکدامن. (دستور اللغه). خویشتن دار. خوددار. آبرومند.باعفت. عَف ّ ج، أعفّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): به کمتر زله ای عقوبات عفیف کردی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 368).
- عفیف الطعمه، حلال خوار. (یادداشت به خط دهخدا).
عفیف. [ع ُ ف َ] (اِخ) از اعلام است. (از منتهی الارب).
عفیف.[ع ُ ف َ ی ی ِ] (ع ص مصغر) مصغر عَفیف است و آن نام چند تن باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عَفیف شود.
(عَ) [ع.] (ص.) پرهیزگار، پاکدامن.
کسی که از کار بد و حرام خودداری میکند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن،
پاکدامن
مستور
باآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب،
(متضاد) آلودهدامن، ناپاک
پارسا و پرهیزگار از حرام
عَفِیْف، با عفَّت- پرهیزکار (جمع:اَعِفَّه-اَعِفاء)،