معنی قرص در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قرص. [ق ُ] (اِخ) نام خواهرزاده ٔ حارث بن ابی شمر غسانی. (منتهی الارب).

قرص. [ق َ] (ع مص) شکنجیدن به دو انگشت. || گزیدن کیک. || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن. و فعل آن از باب نصر است. (منتهی الارب).

قرص. [ق َ رَ] (ع مص) پیوسته داوری کردن در حسب. || همیشگی نمودن بر غیبت. (منتهی الارب).

قرص. [ق ُ] (ص) محکم. قایم.

قرص. [ق ُ] (ع اِ) کلیچه. (منتهی الارب) (مقدمه الادب زمخشری). || گرده ٔ آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قرصه شود. ج، قَرِصَه، اقراص، قُرَص. (منتهی الارب):
سر از البرز برزدقرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری.
منوچهری.
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچوقرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی.
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.

قرص. [ق ُ] (ع اِ) حب که جهت معالجه ٔ امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد: و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 97).

قرص. [ق ُ رَ] (ع اِ) ج ِ قُرْص. (منتهی الارب).

قرص. [ق ُ] (اِخ) ریگ توده ای است در زمین غسان. (منتهی الارب).

قرص. [ق َ] (اِخ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس. (معجم البلدان). رجوع به قارص شود.

فرهنگ معین

(قُ رْ) (ص.) (عا.) محکم، استوار.

آنچه دارای شکلی کمابیش شبیه دایره است: قرص ماه، ماده دارویی جامد قالبی در وزن ها و اندازه های مختلف. [خوانش: (قُ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

محکم، سخت،
آسوده، راحت،

(پزشکی) نوعی داروی خوراکی جامد که در شکل‌ها و اندازه‌های مختلف و با خواص متفاوت عرضه می‌شود،
گردۀ نان، کلیچه، گرده،
هر چیز گرد: قرص خورشید، قرص ماه،
* قرص کمر: (زیست‌شناسی) دانه‌ای پهن و قهوه‌ای‌رنگ که از میوۀ درختی در هند گرفته می‌شد و در طب قدیم گَرد آن را با زردۀ تخم‌مرغ مخلوط می‌کردند و به‌صورت حب یا ضماد برای تقویت نیروی جنسی مردان به کار می‌بردند،

حل جدول

واحد شمارش نان

محکم و استوار

محکم، استوار

مترادف و متضاد زبان فارسی

استوار، ثابت، سفت، محکم، حب، دانه، گرده

فرهنگ فارسی هوشیار

محکم، قایم

فرهنگ فارسی آزاد

قَرْص، (قَرَصَ-یَقْرُصُ) گرفتن- گزیدن حشره- نیش زدن مار- زخم زبان زدن- ناراحت نمودن- جزا دادن- شعر گفتن،

قَرْض، (قَرَضَ-یَغْرِضُ) بریدن- منحرف شدن- بطرف راست و چپ رفتن،

قٌرص، گرده نان، کره خورشید (جمع: اَقراص، قِراص، قِرَصَه)، در فارسی به معنای محکم و سفت نیز مصطلح است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری