معنی نهضت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نهضت. [ن َ ض َ / ن ُ ض َ] (ع اِمص) برخاستن و قصد کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به نهضه شود. || کوچ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قیام. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز). رحلت. هجرت. حرکت. روانگی. (ناظم الاطباء). عزیمت. آهنگ. بسیج: به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 420). معلوم گردانید که عزیمت غزنین ضرورت آمده است و نهضت برآن جانب لازم شده است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 157).
- نهضت افتادن، اتفاق حرکت افتادن. (فرهنگ فارسی معین): سلطان را در آن هنگام از اصفهان به جانب بغداد نهضت افتاد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین).
- نهضت فرمودن،: چون ربیعالاَّخر از این سال بگذشت نهضت فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 302).
- نهضت کردن، بسیج کردن. حرکت کردن. آهنگ کردن: ملک نوح نهضت کرد به ناحیت کش به انتظار وصول او و آن جایگاه به یکدیگر رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 103). بر حدود مولتان نهضت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 263).

فرهنگ معین

(نِ ضَ) [ع. نهضه] (اِمص.) جنبش، قیام.

فرهنگ عمید

(سیاسی) جنبش، قیام: نهضت جنگل،
[قدیمی] حرکت، عزیمت،

حل جدول

قیام

اثری از گلچین گیلانی

جنبش

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جنبش

کلمات بیگانه به فارسی

جنبش

مترادف و متضاد زبان فارسی

اغتشاش، انقلاب، جنبش، حرکت، خیزش، شورش، غائله، قیام

فرهنگ فارسی هوشیار

برخاستن و قصد کردن، کوچ، هجرت، حرکت، عزیمت، آهنگ، بسیج، روانگی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری