uppgift به فارسی | دیکشنری سوئدی

uppgift
  • کارهای عادی و روزمره، کار مشکل، کارسخت وطاقت فرسا، بماموریت فرستادن، وابسته به ماموریت، ماموریت، هیلت اعزامی یا تبلیغی، کار، وظیفه، تکلیف، امرمهم، وظیفه، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تهمت زدن، تحمیل کردن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر