معنی آباجی ، خواهر ، باجی

فرهنگ فارسی هوشیار

آباجی

(اسم) همشیره خواهر آبجی باجی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آباجی

آبجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره،
(متضاد) داداش


خواهر

آباجی، اخت، باجی، دده، همشیره،
(متضاد) برادر

فرهنگ معین

آباجی

[تر.] (اِمر.) خواهر، آبجی.

لغت نامه دهخدا

باجی

باجی. (ترکی، اِ) در ترکی بمعنی خواهر و همشیره. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خواهر (خراسان). از ثقات ایران مسموع شده که این لفظ مخصوص خطاب بخواهر است نه مرادف آن، چنانکه بعضی گمان برده اند. اشرف گوید:
بر تو زیبد که خراج از همه خوبان گیری
شاه حسنی ّ و ترا لیلی و شیرین باجی.
نواب که باشد بجهان تاراجی
چسپان شده اختلاط او با باجی
زرها گیرد ز وجه فرج لولی
هستنداین قوم ازبرایش باجی.
(از آنندراج).
|| زنی ناشناس. (خطاب): باجی از جلو دکان رد شو! باجی خیرم ده ! || خادمه نزد اروپائیان مقیم ایران. خادمه ٔ مسلم نزد غیرمسلم.

باجی. [جی ی] (اِخ) ابومروان محمدبن احمدبن عبدالملک لخمی باجی. رجوع به ابومروان محمد در همین لغت نامه و رجوع به عیون الانباء ج 2 صص 67- 68 شود.

باجی. (اِخ) مسعودی. رجوع به مسعود البیجی شود.


شاه باجی

شاه باجی. (اِ مرکب) مرکب از: «شاه » فارسی و «باجی » ترکی بمعنی خواهر و بررویهم خواهر بزرگتر. (یادداشت مؤلف).

گویش مازندرانی

باجی

خواهر

معادل ابجد

آباجی ، خواهر ، باجی

845

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری