معنی آباده
لغت نامه دهخدا
آباده. [دَ] (اِخ) سه محل است در فارس. یکی شهرستان آباده که مشتمل بر هفت بخش یا بلوک است. آباده ٔ اقلید، مرغاب، مرودشت، مایین، رامجرد، بیضاء و ایرج. دیگر مرکز آباده ٔ اقلید و آن شهرکی است در راه اصفهان و شیراز میان جنّت آباد و خان درویش، فاصله ٔ آن تا تهران 617700 گز و تا شیراز 44 فرسخ است. پستخانه و تلگرافخانه دارد، جمعیت آن 5000 تن و منبت کاری و گیوه ٔ آن بخوبی معروف است. دیگر مرکز آباده ٔ طشک و آن قصبه ای است در مشرق شیراز بفاصله ٔ 23 فرسخ و دارای 250 خانوار.
آباده ٔ اقلید
آباده ٔ اقلید. [دَ ی ِ اِ] (اِخ) بخشی از شهرستان آباده است و آن را به مناسبت یکی از قرای آن که اقلید نام دارد آباده ٔ اقلید خوانند تا از آباده ٔ طشک ممتاز باشد. این بخش از طرف شمال و مشرق به ابرقوه (ابرکوه) و توابع اصفهان و از جنوب بقونقری و از مغرب بچهاردانگه و شش ناحیه پیوستگی دارد، طول آن 144 هزار و عرض آن 15 هزار گز و مشتمل بر سی واند قریه یا دیه آباد است. هوای آن مایل بسردی و جمعیت آن 40000 تن و مرکز آن شهر آباده است.
آباده ٔ زرتشت
آباده ٔ زرتشت. [دَ ی ِ زَ ت ُ] (اِخ) نام یکی از چهار محله ٔ نیریز از شهرهای فارس.
آباده ٔ طشک
آباده ٔ طشک. [دَ ی ِ طِ ش َ] (اِخ) بخشی از ولایات خمسه ٔ فارس است، و آن را به مناسبت یکی از قرای آن که طشک نام دارد آباده ٔ طشک خوانده اند تا از آباده ٔ اقلید ممتاز باشد. این بخش از طرف شمال بسرچاهان و قونقری و از مغرب بارسنجان و از جنوب بدریاچه ٔ بختگان و از مشرق بنیریز و بوانات اتصال دارد. طول آن 72 و عرض آن 15 کیلومتر و دارای هفت قریه ٔ آباد است، هوای آن معتدل و جمعیت آن 4500 تن و مرکز آن قصبه ٔ آباده است.
قلعه ٔ آباده
قلعه ٔ آباده. [ق َ ع َ ی ِ دِ] (اِخ) این قلعه در آباده واقع است. (جغرافیای غرب ایران). در استواری کمتر از دیگر قلاع است و در مساحت کوچکتر و هوائی معتدل دارد و آبش از مصیغه است و محال جنگ دارد. (نزهه القلوب ص 133).
لشنی آباده ای
لشنی آباده ای. [ل َ ش َ دِ] (اِخ) طایفه ای از طوایف قشقائی ایران مرکب از400 خانوار که در همراه عمله سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 85).
فارسی به انگلیسی
Oasis
حل جدول
شهری در استان فارس
از توابع شهرستان آباده
بادور
از غذاهای محلی آباده
پلو اسفندی
رودی در شهر آباده فارس
گلهدار
شهری در استان فارس
آباده
فرهنگ فارسی آزاد
میرزا اَشْرَف آباده ای، از مبلغین روحانی و نورانی امرالهی متولد بشرویهء خراسان و ساکن قریهء آباده که بامر شیخ محمد تقی مجتهد اصفهانی (نجفی) ملقب به ابن ذئب در اصفهان شهید شدند و بعد جسد مبارکشانرا لگدمال کردند و آتش زدند،
واژه پیشنهادی
ضرب المثل فارسی
از ضرب المثل های شیرین فارسی
معادل ابجد
13