معنی آبدیده

لغت نامه دهخدا

آبدیده

آبدیده. [دی دَ / دِ] (ن مف مرکب) جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده و بدان زیان رسیده باشد.


بید آبدیده

بید آبدیده. [دی دَ / دِ] (اِخ) (مزرعه ٔ...) از دیه های جهرود قم. (تاریخ قم ص 139).

فرهنگ فارسی هوشیار

متاع آبدیده

کالای آبدیده کالای تباه


آبدیده

جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده وبه آن زیان رسیده باشد، باتجربه، آسیب دیده براثر آب، خیس تر نم کشیده، قرار گرفته در معرض آب دادن

فرهنگ معین

آبدیده

جلا یافته، جوهردار، آزموده، باتجربه، چیزی که آب آن را فاسد کرده باشد،

حل جدول

آبدیده

مرطوب، نمدار


تر و آبدیده

خیس


آبدیده و تر

خیس


اشک

آبدیده

مترادف و متضاد زبان فارسی

آبدیده

تر، خیس، مرطوب، نم، نمدار، آبداده، بران، برا، تیز

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

آبدیده

26

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری