معنی آبید

لغت نامه دهخدا

آبید

آبید. (اِ) شراره و سرشک آتش را گویند. در مؤیدالفضلاء بجای حرف آخر رای قرشت و در جای دیگر زای فارسی نوشته اندو بجای حرف ثالث (ب) یاء حطی. (برهان). و در برهان، ابیز بهمزه ٔ مفتوحه بر وزن تمیز و آییژ نیز به همین معنی ضبط شده است، و در بعض فرهنگهاسرشک، آب چشم، اشک و دمع نیز نوشته اند. و ظاهراً معنی اخیر اشتباه وخلطی است ناشی از کلمه ٔ سرشک آتش معنی اولی آبید.


آییز

آییز. آییژ. (اِ) رجوع به آبید شود.


آیژ

آیژ. [ی ِ] (اِ) آییژ. شراره. رجوع به آبید شود. || بویمدران. بویمادران. قیصوم. برنجاسف.


آبژ

آبژ. [ب ِ] (اِ) سرشک آتش. || نام گیاهی که آن را بومادران گویند. (شمس اللغات). و رجوع به آبید و آبیز شود.


ایبد

ایبد. [اَ / اِ ب َ] (اِ) شراره و سرشک آتش. (برهان) (از آنندراج) (هفت قلزم).شراره ٔ آتش. (ناظم الاطباء). ابیز. ابیر. آبیر. ابید. آبید. آیژ. آییژ. آیژک. رجوع به همین کلمات شود.


آییژ

آییژ. [یی] (اِ) شراره. شرر آتش:
زآتش حسرت و آییژ حسد صد کرت
سوختی سینه ٔ بحرو دل کان آزردی.
سراج الدین قمری.
|| بویمادران. رجوع به ابیژ و آبید و اَبید شود. و البته یکی از این صور درست و باقی مصحف است.


ابیز

ابیز. [اَ] (اِ) جرقّه. سقط. شَرَر. شرار. شراره. ستاره ٔ آتش. خدرَه. خدرک. کاووس. لَخشه. سونش. لخچه. خُدرَه. اَبلک. ابیزَک. و آن آتش خرد است که از هیمه ٔ سوزان یا اخگر جهد. و آبیز، آییز، آبید، ابید، ابیر، آیژ، آییژ، آبیر و صور دیگر همه مصحف این کلمه اند:
هست ز آهم آتش دوزخ ابیز
ناله ای از من ز تندر صد ازیز.
منجیک.
لیکن در نسخه ٔ سروری این کلمه به یای حطی آمده چنانکه در فصل یاء بیاید و تبدیل همزه به یاء بسیار هست.


خرشید

خرشید. [خ ُ] (اِ) آفتاب روشن چه «خر» بدون واو بمعنی «آفتاب » و «شید» به یای مجهول بمعنی «روشن »، چون لفظ «خُر» تنها استعمال کنند متأخرین به واو نویسند و جهت امتیازاز لفظ خَر و چون با «شید» ضم کنند بدون واو نویسند. صاحب سراج اللغات نوشته که در لفظ خورشید واو معدوله است این را بی «واو» نباید نوشت. (از غیاث اللغات). صاحب «آنندراج » و «انجمن آرای ناصری » معتقدند که: «معنی ترکیبی این کلمه آفتاب و شید بمعنی روشنی است، چون خُر تنها استعمال کنند متأخرین به واو نویسند که با «خر» مشتبه نشود، چون با «شید» ضم کنند بی «واو» نویسند و بعضی اهل لغت چون خرشید را خرشاد با آباد قافیه کرده اند خطا یافته اند چنان دانسته که خرشاد نیز بمعنی خرشید و ندانسته اند که خرشید را اماله کرده و خرشاد و با آباد قافیه کرده اند چنانکه در فرهنگ آمده خطا است و آباد را اماله کرده اند «بید» شده و با خورشید قافیه است چنانکه روحانی گفته:
گشته از فیض تابش خورشید
کوه و دژ سبز و بوم و بر آبید.
روحانی.
از این قرار خرشاد غلط است و ظن غالب این است. خورشید. آفتاب. (ناظم الاطباء). رسم الخطی در خورشید است. (یادداشت بخط مؤلف). || روشنی آفتاب. (ناظم الاطباء).

حل جدول

آبید

شراره آتش


شراره آتش

آبید

فرهنگ فارسی هوشیار

آبید

شراره وسرشک آتش را گویند

فرهنگ پهلوی

آبید

شراره و سرشک آتش

معادل ابجد

آبید

17

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری