معنی آب سفید
لغت نامه دهخدا
آب سفید. [ب ِ س َ / س ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نام علتی در چشم. رجوع به آب مروارید شود.
کلاته آب سفید
کلاته آب سفید. [ک َ ت ِ س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. محلی جلگه و گرمسیر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سفید
سفید. [س َ / س ِ] (ص) سپید که نقیض سیاه باشد و به عربی ابیض خوانند. (برهان). ابیض. (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). رنگی است روشن ترین رنگها و رنگی است خارج از رسته ٔ اصلی و فرعی. این رنگ را بهر رنگ دیگر اضافه کنندروشن تر سازد. (فرهنگ فارسی معین):
بچهره چنان بود برسان شید
ولیکن همه موی بودش سفید.
فردوسی.
|| روشن:
شما را سوی من گشاده ست راه
بروز سفید و شبان سیاه.
فردوسی.
گذشت آن کز آن چرخ با اعتمید
چو شب دورباشی ز روز سفید.
اثیرالدین اخسیکتی.
بتشنیع و دشنام و آشوب و زجر
سفید از سیه فرق کردم چو فجر.
سعدی.
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی.
حافظ.
|| کنایه از ظاهر و نمایان هم هست چه هرگاه گویند «سفید شد» مراد آن باشد که ظاهر و نمایان گردید. «سفید نشد» یعنی پیدا نشد. (برهان).
|| درمک. سمید. و آن قسمی نان است که سبوس گرفته باشند. (یادداشت مؤلف).
زاغ سفید
زاغ سفید. [غ ِ س ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به زاج سفید و زاگ سفید شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
نام علتی در چشم، منظور آب مروارید باشد
گویش مازندرانی
از توابع نشتای عباس آباد که در محل معروف به ا اسبه o esbe است...
حل جدول
واژه پیشنهادی
روشور
فرهنگ عمید
از رنگهای ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه،
(صفت) هر چیزی که دارای این رنگ باشد،
(صفت) [مجاز] روشن،
(صفت) [مجاز] کسی که پوست سفید دارد،
[مجاز] فاقد رنگ، نوشته یا نقش: کاغذ سفید،
(موسیقی) نتی که از نظر زمانی برابر نصف نت گرد است،
فرهنگ معین
آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض. مق. سیاه. اسود، (کن.) ظاهر، نمایان. سفید و اسپید و سپی نیز گویند. [خوانش: (س یا سَ) [په.] (ص.) = سپید: ]
فارسی به انگلیسی
Lily-White, Snow-White
مترادف و متضاد زبان فارسی
آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیریرنگ، نقرهفام، نقرهگون،
(متضاد) اسود، سیاه، سفیدپوست،
(متضاد) رنگینپوست
فارسی به عربی
ابیض، قدیم، مثلج
معادل ابجد
157