معنی آب شفاف و روشن و گوارا

حل جدول

لغت نامه دهخدا

گوارا

گوارا. [گ ُ] (نف) (از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه) پهلوی گوهاراک «مناس 275». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 139).
بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن
شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29).
الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی
گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش.
حافظ.
زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان
رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را.
صائب (از آنندراج).
حال کلیم و عیش گوارای او مپرس
گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت.
کلیم (از آنندراج).
- گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج):
به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله
برود از خود اگر داردت از خویش معذب.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء).
- زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء).
- گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن.
- گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا [هََ / هَِ]. (منتهی الارب).
- گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء.
- گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن:
با کمال ناگواریها گوارا کرده است
محنت امروز را اندیشه ٔ فردای من.
صائب.
- گوارا گردیدن، گوارا شدن.
- گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
می بایدش هزارقدح خون به سر کشد
تا در مذاق خلق گوارا شود کسی.
صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767).
|| تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود.

گوارا. [گ ِ] (اِخ) آنتونیو دِ گوارا (1480- 1548 م.). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب «ساعت دیواری شاهزادگان » است.

گوارا. [گ ِ] (اِخ) لوییس وله دِ گورا (1570- 1644 م.). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب «شیطانهای لنگ » خود را از «دیابلو کوخوئه لو» او اقتباس کرده است (1707).


شفاف

شفاف. [ش َف ْ فا] (ع ص) آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه و امثال آن. (از اقرب الموارد). زست و هر چیز لطیف که از پس وی چیز دیگر را توان دید، مانند آب و آبگینه و بلور. (ازغیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که مانع نفوذ شعاع نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنکه حاجز ماوراء نیست. جسمی که حاجب دیدار ماوراء خودنباشد، چون هوا، طلق، آب و شیشه. در اصطلاح فیزیک جسمی را گویند که حاجب ماوراء نباشد و اشیایی که در عقب آن قرار دارد بخوبی تمیز داده شود. (یادداشت مؤلف): شفاف، چیزی باشد که از بیرون او آنچه زَاندرون باشد بتوان دید و زَاندرون او آنچه بیرون آن باشد بتوان دید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). مقابل کدر.
- نیم شفاف، اجسامی میان کدرو شفاف، مانند شیشه ٔ مات یا کاغذ آلوده بروغن که نور از آنها تا اندازه ای عبور مینماید لیکن نمیتوان ازورای آنها اجسام را تشخیص داد. گاهی فقط پیرامون جسم را میتوان مشاهده نمود. این گونه اجسام را نیم شفاف مینامند. باید دانست که وقتی از اجسام کدر صفحات بسیار نازک تهیه شود نور از آنها عبور مینماید و تقریباً نیم شفاف میگردند، مثلاً ورقه های نازک طلا اگر در مقابل خورشید قرار گیرند قرص خورشید به رنگ بنفش رؤیت میشود. (از کتاب فیزیک تألیف امینی و صفری و... چ 1339 هَ. ق.).
|| جامه ٔ بسیار تنک و نازک که از زیر آن چیزها دیده شود. (ناظم الاطباء). || چیزی را که دارای رنگ و روشنایی نباشد گویند، مانند هوا. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || درخشان و تابان. (ناظم الاطباء). بسیار درخشان و تابان، مانند بلور و امثال آن. (فرهنگ فارسی معین). روشن.تابان. تنک. رقیق. پاک. مقابل کثیف. (یادداشت مؤلف):
یکی گفت اشارت بدان مهره بود
که شفاف و تابنده چون زهره بود.
نظامی.


راست و روشن

راست و روشن. [ت ُ رَ ش َ] (ترکیب عطفی، صفت مرکب) آشکار. علنی. بی پروا:
همه را راست روشن ازکم و بیش
راست و روشن ستد برشوت خویش.
نظامی.
و رجوع به راست راست شود.


تاریک و روشن

تاریک و روشن. [ک ُ رَ / رُو ش َ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) اوائل بین الطلوعین: فلان صبح تاریک و روشن از خانه بیرون رفته شب برمی گردد. (فرهنگ نظام). رجوع به تاریک روشن شود.

عربی به فارسی

شفاف

شفاف , ناپیدا

فارسی به عربی

شفاف

بلور، شفاف، مشرق، وضح

معادل ابجد

آب شفاف و روشن و گوارا

1260

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری