معنی آب و هوا خشک
حل جدول
لغت نامه دهخدا
آب و هوا. [ب ُ هََ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) کشور. اقلیم. || سقم یا صحت مربوط به آب و هوای ناحیتی.
خشت خشک بر آب ...
خشت خشک بر آب افکندن. [خ ِ ت ِ خ ُ ب َ اَ ک َ دَ] (مص مرکب) کردن بدی و کاری که اصلاح آن میسر نباشد. (یادداشت بخط مؤلف):
بدانست بهرام کان بود زشت
به آب اندر افکنده شد خشک خشت
پشیمان شد و بند از اوبرگرفت
ز کردار خود دست بر سر گرفت.
فردوسی.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) مجموع آثار جوی اعم از سرما و گرما و فشار هوا و مقداربخار آب و جریان بادها که حالت و وضع متوسط منطقه ای را مشخص سازد
آب خشک
(اسم) شیشه آبگینه، بلوار.
آب خشک کن
(اسم) کاغذ پرز دار که بدان مرکب و جوهر نوشته را خشک کنند آب چین.
خشک
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد (صفت) آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: ((ببوسه خشک و خالی قناعت کرد))
فرهنگ معین
فارسی به ایتالیایی
clima
فرهنگ عمید
کاغذ پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک میکنند،
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
941