معنی آداب
فارسی به انگلیسی
Ceremony, Etiquette, Manners, Rites
فارسی به ترکی
ترکی به فارسی
آداب
لغت نامه دهخدا
آداب. (ع اِ) ج ِ اَدَب. رسوم: نصر احمد سامانی... سخت نیکو برآمد و بر همه ٔ آداب ملوک سوار شد. (تاریخ بیهقی). گفت [دزدی] میخواهم... آداب طریقت آموزم. (کلیله و دمنه).
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند.
مولوی.
هیچ ترتیبی و آدابی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو.
مولوی.
- آداب فاضله، اخلاق ستوده. محاسن.
خوش آداب
خوش آداب. [خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب) رسم و آداب دان. مؤدب. خوش رفتار. (یادداشت مؤلف).
آداب اللسان
آداب اللسان. [بُل ْ ل ِ] (ع اِ مرکب) علوم ادبیه.
آداب البحث
آداب البحث. [بُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب) صناعت نظری که آدمی را بکیفیت مناظره و شرائط آن آشنا سازد تا در بحث و الزام و غلبه ٔ بر خصم خطا نکند. (تعریفات جرجانی).
فرهنگ معین
[ع.] جِ ادب، رسوم، عادات.
حل جدول
سنن
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
8