معنی آدم
لغت نامه دهخدا
آدم. [دَ] (ع ص) گندم گون. سیاه گونه. سیه چرده. اَسْمَر. || و در آهو، سفیدی که خطهای خاکی رنگ دارد. || اشتر سفید. ج، اُدْم، اُدْمان.
آدم. [دَ] (اِخ) نام پدر سنائی، شاعر معروف.
آدم. [دَ] (اِخ) نخستین پدر آدمیان، جفت حوّا. (توریه). ابوالبشر. بوالبشر. خلیفهاﷲ. صفی اﷲ. ابوالوری. ابومحمد. معلم الاسماء. ج، اوادِم:
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نیاز.
رودکی.
نشیبت فراز و فرازت نشیب
چو فرزند آدم بشیب و بتیب.
رودکی.
یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان
گرْت آدم است بابک و فرزند بابکی.
اسدی.
ورنه آدم کی بگفتی با خدا
ربّنا انّا ظلمنا نفسنا.
مولوی.
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
حدیث عشق اگر گوئی گناه است
گناه اول ز حوّا بود و آدم.
سعدی.
در نقد عیش کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه ٔ دارالسلام را.
حافظ.
|| نامی است از نامها، ازجمله ابوبکر احمدبن آدم الادمی المحدث.
آدم. [دَ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم. آدمی. آدمیان. اِنْس.ناس. || خادم.ج، آدمها. || (ص) نیک تربیت شده. مؤدب.
- امثال:
آدم از کوچکی بزرگ میشود، خضوع و فروتنی سبب بزرگی مردشود.
آدم به آدم بسیار ماند، آنکس نیست که گمان برده اید.
آدم به آدم می رسد، مردمان بایدبیکدیگر مدد و یاری دهند.
آدم به آدم میرسد کوه بکوه نمیرسد، هرچند سالها یا مرحله ها از یکدیگر دور بودیم و امید دیدار نداشتیم اکنون باز یکدیگر را دیدیم.
آدم با آدم خوش است، لذت حیات در معاشرت و خلطه و آمیزش است.
آدم با کسی که علی گفت عمر نمیگوید، نفاق پس از اتفاق نیکو نباشد.
آدم بدحساب دو بار میدهد، بدمعاملگی موجب زیان و خسران است.
آدم بی اولادپادشاه بی غم است، پرورش و تربیت اولاد سخت دشوار باشد.
آدم تا کوچکی نکند بزرگ نشود؛ خضوع مایه ٔ رفعت قدر و بزرگی است.
آدم حسابش را پیش خودش میکند، از شرمگنی و حجب دیگران استفاده ٔ سوءنباید کردن.
آدم دو بار به این دنیا نمی آید، باید از لذات حیات هرچه بیشتر تمتع برد.
آدم دو دفعه نمی میرد، گاه دفاع از حق و حقیقتی رعب و هراس ناسزاوار است.
آدم که از زیر بته بیرون نیامده است، همه کس را اقربا و خویشان باشد.
آدم لخت کرباس پهنادار خواب بیند، امید و طمعی نابجاست.
آدم مال را پیدا میکند، مال آدم را پیدا نمیکند، از صرف مال در جای خویش دریغ و مضایقت سزاوار نیست.
آدم نترس سر سلامت بگور نمیبرد، ناپروائی و بی باکی سبب مرگ و هلاکت تواند بود.
آدم ندار را سر نمیبرند، المفلس فی امان اﷲ.
آدم نفهم هزار من زور دارد، نادان غالباً در آنچه نداند ستیز و لجاج کند.
آدم نمیداند بکدام سازَش برقصد، هر ساعت رایی دیگر دارد.
آدم یک بار پایش بچاله میرود، از مصائب پند گیرند.
آدم یک دفعه میمیرد، ترس و هراس از مرگ سزاوار شجعان نیست.
همانقدر که آدم بد هست آدم خوب هم هست، همه ٔ مردمان را ذمائم اخلاق نباشد.
فرهنگ معین
نخستین انسان، (عا.) نوکر، خود را شناختن از توانایی جسمی یا خصوصیات روحی کسی آگاه شدن. [خوانش: (دَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) انسان. δ دراصل، بنابر روایات، نام نخستین انسان آفریدهشده است: در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضهٴ دارالسلام را (حافظ: ۳۰)،
خدمتکار مرد، نوکر،
کسی که دارای ویژگیهای انسانی است،
مردم: عالم و آدم،
حل جدول
نخستین پیامبر
اولین پیامبر
ابوالبشر
همسر حوا، نخستین پیامبر، ابوالبشر
همسر حوا، نخستین پیامبر، ابوالبشر؛ بر پایه اسطورههای سامی و کتاب مقدس یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نخستین انسانی است که آفریده شدهاست. او اول در بهشت زندگی میکرد. همچنین آدم را آدم التراب مینامند و کنیهاش ابوالبشر است و وصفش صفیالله که در ضمن در سورههای بقره، اعراف، حجر، طه، ص، بنی اسرائیل و کهف از او سخن به میان آمده است.
فرهنگ واژههای فارسی سره
گیومرت
مترادف و متضاد زبان فارسی
انسان، بشر، مردم، ناس، کس، نفر، ابوالبشر،
(متضاد) جانور، حیوان، دد، دیو
فارسی به انگلیسی
Bird, Blood, Bod, Human, Humanity, Individual, Jack, Man _, Person, Personality, Soul, Supernumerary, Wight, You
فارسی به ترکی
âdem, adam, insan
نام های ایرانی
پسرانه، نخستین بشری که خدا آفرید- مودب باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهایخاکی رنگ دارد
عربی به فارسی
ادم , ادم ابولبشر
ترکی به فارسی
گویش مازندرانی
گماشته مزدور نوکر
فرهنگ فارسی هوشیار
گندمگون، سیاهگونه
معادل ابجد
45