معنی آراستگی صفات
حل جدول
لغت نامه دهخدا
آراستگی. [ت َ / ت ِ] (حامص) چگونگی و حالت و صفت آراسته.
صفات
صفات. [ص ِ] (ع اِ) ج ِ صفت:
به طبع آهن بینم صفات مردم را
از آن گریزان از هر کسی پری وارم.
خاقانی.
اصلها ثابت صفات آن درخت
فرعها فوق الثریا دیده ام.
خاقانی.
آن سیه رنگ و این عقیق صفات
کان یاقوت بود در ظلمات.
نظامی.
نه فکرت به غور صفاتش رسد.
سعدی.
رشته ٔ حیات آن جوان پسندیده صفات را به انقطاع رسانیدند. (حبیب السیر جزء چهارم ازج سوم چ 1 تهران ص 324). رجوع به صفت شود.
صفات. [] (اِخ) (برج کشیک) شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است. (سفر داوران ا: 17). پلمر و دریک گمان دارند که همان سبتیه ٔ حالیه است که در وسط دشت بارآوری است. (قاموس کتاب مقدس ص 555).
صفات واجب
صفات واجب. [ص ِ ت ِ ج ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به صفات باری شود.
صفات ازلی
صفات ازلی. [ص ِ ت ِ اَ زَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به صفات باری... شود.
صفات ذاتیه
صفات ذاتیه. [ص ِ ت ِ تی ی َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به صفات باری شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
اتساق، ترتیب، تزیین، نسق، نظام، نظم
فرهنگ فارسی آزاد
صفات بَهِیمِیَّه، اخلاق حیوانی، خوی و صفات چهارپایان،
معادل ابجد
1263